- جمعه ۵ مرداد ۹۷
- ۱۶:۱۶
مگه میشه کتاب هم نوشتهی رضا امیرخانی باشه و هم بد؟
قیدار داستان یه جوانمرد بود. جوانمردی که نویسنده برای به تصویر کشیدنش، داستان های زیادی درباره جوانمردها در ادبیات کشورهای مختلف خونده بوده و نتیجهی کار بسیار زیبا است. یه جاهایی از کتاب شدیدا شبیه بود به منِ او. مثل دعوای قیدار با شاگردهای شاهرخ که من رو برد به دعوای کریم و علی با برادرهای شمسی. هرچند که زمین تا آسمون فرق بود بین این دوتا ولی در عین حال فضای اونها یکی بود.
در کل اونقدر کتاب خوبی بود که امکان داره وسوسه بشم دوباره بخونمش؛ البته کتاب صوتی با صدای رضا امیرخانی.
+زن میترسد. ایراد از زن نیست. ایراد از فکر زن هم نیست. ایراد از مرسدس کروک آلبالویی هم نیست. ایراد از نجوایی است در دلِ زن که به زبان نمیآورد، اما میفهمدکه در دنیا هیچ زنی به خوشبختی او نیست... ایراد از این خوشبختیِ زیادی است در کنارِ سوراخِ جوراب...📖
+... اما باشد، نمیگویم دخترم... حالا چی شده آبجی؟ مرسدسِ کروکِ ما فکرت را چروک کرد؟ سقف ندارد دیگر... نشنیدی مگر؟! سقفِ خانه درویش، آسمان است... حالا اعتقاد کن چهار تا چرخ هم کفِ خانهی درویشیِ قیدار انداختهاند...📖
+بیبیهای ما پایِ دار قالی حرفهایی میزدند... میگفتند تار و پودب که زن آبستن و زائو ابزار زده باشد، شل و وارفته است. فرشی که پیرزن بافته باشد، گرم است و به دردِ خوابِ زمستان میخورد... فرشِ دخترِ مجرد، تیزرنگ است و تند و چشم را میزند... اما همانها میگفتند که امان از قالیِ نوعروس و دختر عاشق... نقشش هزار راه میبرد آدم را... نقشش غلط است؛ مرغش سر می کند توی گل و گلش میرود زیرِ بال و پرِ مرغ، اما عوضش تا بخواهی جان دارد...📖
+قیدار چیزی نمیگوید و به مرگ میاندیشد که همیشه کسریِ زندهگی است.📖
+همهی حساب عالم همان جوانمردی است... باقیش سیچل کیلو گوشت و دنبه است.📖
+داش! ده قدم برو عقبتر از صندلیِ من و آنجا بایست... کسی اگر آرام درِ گوشِ قیدار نجوا کند، قیدار زود خر میشود... محضری وقتی کسی عقب بایستد، مجبور است بلند حرف بزند... مثلِ مرد!📖
+خوشنامی قدمِ اول است... از خوشنامی به بدنامی رسیدن، قدم بعدی بود... قدم آخر گمنامی است... طوباللغرباء!📖
- ۱۴۴