زنی با موهای قرمز

  • ۱۵:۰۳

زنی با موهای قرمز کتابی بود که از نمایشگاه کتاب خریدم. هرچند که تو لیستم نبود ولی از تصویر روی جلد و عنوان خوشم اومد.
داستان جذابی داشت اما روایت این داستان اونقدرها جذاب نبود. به هرحال من نه و خورده ای صبح شروع کردم به خواندن و ساعت یک ظهر تمام شد.
لایوس یا رستم؟ ادیپ یا سهراب؟ لوکاستی یا تهمینه؟
+ کسی که قاتل پدرش شد با مادرش نیز همخوابه شد و گره کور مجسمه ابولهول را گشود! معنی این سرنوشت سه گانه چیست؟ "نیچه، تولد تراژدی"📖
+پدرم اعتقاد داشت بزرگ‌ترین خوشبختی دنیا این است که در جوانی با دختری ازدواج کنی که با او کتاب بخوانی.📖
+چرا که همه اتفاق‌ها و داستان‌های افسانه‌ای سرانجام به سرمان می‌آیند. هرچقدر بیشتر بخوانید و بیشتر باور کنید روزی حتما سرتان می‌آید. اصلا به خاطر این است به داستان‌هایی که می‌شنویم و قرار است سرمان بیاید افسانه می‌گوییم.📖
+فهمیدم چه اتفاق شومی افتاده. به طرفش دویدم و محکم در آغوش گرفتمش. می خواستم بداند که من باورش دارم. و مهر و علاقه من را بداند، بفهمد که من از او دفاع خواهم کرد. مثل تهمینه مادر سهراب فریاد کشیده و گریه کردم. مثل زمان‌های تئاترم. اما دردی که می‌کشیدم خیلی عجیب و پیچیده‌تر بود. با این که گریه می‌کردم و از جهتی هم فکر می‌کردم گریه دیگر چه فایده‌ای دارد. دیگر می‌دانستم چرا پست‌ترین و کثیف‌ترین آدم‌ها وفتی یک زن گریه می‌کند آرام می‌شوند، منطق عالم بر گریه‌ی زن‌ها بنا شده است.📖

زنی با موهای قرمز

  • ۱۴۶
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
فاتحی هوشیارم من
چشم به راه‌ خورشید تا بشکوفد طلایی‌رنگ
و در شکوه سپیده‌دم
ایستاده‌ام تنها در هاله‌ای غرورآگین
...
اندره آدی
Designed By Erfan Powered by Bayan