- پنجشنبه ۱۱ مرداد ۹۷
- ۲۰:۵۹
مگه میشه کتاب از رضا امیرخانی باشه و بد باشه؟؟ اصلا خیلی خوب و خیلی متفاوت بود :))
+او ذاتا آدم منظمی است. تو یک بینظمی بزرگ در زندهگی او هستی. دیوانهاش میکنی.📖
اما دانشجو یعنی همین! ختمِ خلبانی یعنی همین! راه گم کردی، اولِ همه یک فحش اساسی بدهی به خواهرِ نقشهها و مادرِ قطبنما و فک و فامیل اصول تئوریک! توی اولین جادهی آسفالته لندینگ بزنی. بدون تکبر پایین بیایی و از اولین رهگذر راه را بپرسی! این چیزها تکبر ندارد...📖
+باورت نمیشود! گاهی وقتها پاهایم میخارد. مثلا ساق پایم. جایی که اصلاً وجود ندارد.📖
+من همیشه پنج دقیقه دیر میآیم؛ شخصیت آدم را بالا میبرد، مثلا؛ یعنی خیلی سرم شلوغ بوده است، با رئیسجمهور ورامین میزگرد داشتهام...📖
+من همیشه از این مردههای چاق و چلهی سالم حالم به هم میخورده، خصوصا این چند ساله که غسالخانهی بهشتزهرا را هم شیشه انداختهاند و مثل آکواریم میتوانی بایستی و سیر ببینی! شکمهای بادکرده و پاهای دراز. کانه خط مونتاژ؛ یکی کیسه میکشد و یکی غسل میدهد و یکی هم دعای مستحبی میخواند و آخری هم بندهای کفن را گره میزند. بعد هم دو سر جنازه را میگیرند و میاندازند روی تابوت و تابوت را سر میدهندروی دو تا میله. غیژ صدا میکند و تابوت از روی ریل لیز میخورو و میرود پهلوی وراث محترم. ته خط که میگویند همان جاست. مرتضا! تو هم داری میرسی ته خط... حواست را جمع کن، بشر! نشوی مثل این مردههای لگوری که انگاری از اول مرده بودهاند و هیچ زمانی نفس نکشیدهاند...📖
+دردی است مثل خارش پاهای نداشتهام... میخارند امّا وجود ندارند که بخارمشان.📖
+صدای عجیبی توی ساختمان پیچیده بود. چیزی مثل صدها صفیر گلوله. یا صدای شتاب گرفتن صدها موتور جت... انگار هزار صدای درهم سوت میکشیدند و قطع میشدند... صدای تنفس آدمها بود. سینههایی که خسخس میکردند. چهار پنج تا کپسول بزرگ اکسیژن را لولهکشی کرده بودند. اکسیژن توی آب قلقلی میکرد و مرطوب میشد و میرفت توی شاهلوله. کنار هر سه تخت یک ماسک و یک شلنگ که از شاهلوله گرفته بودند. اولی چند نفس میکشید، میداد به دومی، دومی به سومی و بعد دوباره برمیگرداندند به اولی. همهگی جوان. بچهجبههای...📖
- ۱۰۰