- يكشنبه ۲۶ آذر ۹۶
- ۰۰:۵۹
نیاز دارم به سوگواری. سوگواری برای تمام آرزوها و رویاهایی که کنار رفتند. حقیقت است ولی جرات می خواهد که بگویم؛ با دست های خودم کنار گذاشتمشان. و این حقیقت تلخ است و فرساینده. انگار روحم را سوهان می زند و مجروح می کند. درد را تا اعماق وجودم جاری می کند.
دلم می خواهد این درد را در میان کوه ها فریاد بزنم و در میان باد رهایش کنم تا برود و دور شود. آنقدر دور که حتی یادش هم راهی به ذهنم باز نکند.
اما تمامش را به دوش می کشم؛ از دیروز به امروز و از امروز به فردا و از فردا به فرداها... . آن وقت می شود جزئی از وجودم؛ جزئی از من!
+می ترسم روزی برسد که ببینم رویاها و آرزوهایم را جا گذاشته ام و به جایش همه دردهایم را قدم به قدم آورده ام.😕
■
بعدتر نوشت:
روزی که این پست را نوشتم، خیلی دلم گرفته بود و ترسیده بودم. ترسیده بودم که نکند درگیر روزمرگی شوم و آرزوهایم را کنار بگذارم.
آن قدر ترسیده بودم که این پست را پین کردم به صفحه اول وبلاگ. تا هر بار که وارد وبلاگ میشوم آن را ببینم و فراموشش نکنم و از یادم نرود که یک "فیزیک خواندن درست و حسابی در دانشگاه" به خودم بدهکارم.
مدت ۳ سال و ۱۰ ماه و ۱ روز این پست پین وبلاگ بود. از چندماه قبلش هم پین مغزم!
امروز ۲۷ مهر ۱۴۰۰ آمدهام تا پین را بردارم. امروز نتایج کنکور ارشد اعلام شد و من کیهانشناسی دانشگاه تربیت مدرس قبول شدم. میخواهم پین را بردارم چون آرزویم را فراموش نکردم و برایش جنگیدم و بدستش آوردم و دیگر ذرهای از آن ترس در وجودم نیست...
- ۱۲۶