- جمعه ۳۰ ارديبهشت ۰۱
- ۲۳:۰۷
این چند روزه برای هماهنگی عروسی مطهره با دوستانم صحبت کردم. همهشان آنقدر سرشان شلوغ بود و درگیر بودند که به من احساس بیکاری دست داد :)
شلیر ازدانشگاه و سمینار گفت، نرمین از کنکور ارشد، نسیم از کنکور ارشد و ازدواج، با هدیه هم که نتوانستم درست حسابی صحبت کنم اما میدانم درگیر دانشگاه و جهیزیه است. هاوژین مانند شلیر است. مطهره هم کنکور ارشد داشت و دو هفته دیگر هم عروسیش است.
در این میان من فقط مدرسه را دارم. که خب همه مدرسه را دارند. تازه پایههای من کمتر است و شهر خودمان هستم و ... .
حس عجیبی است که همه با تمام توانشان در حال تکاپو هستند ولی من توفیق اجباری دارم و سرم خلوت است! همیشه برعکس بود و من پرمشغله ترین عضو گروهمان بودم.
راستش ته دلم میگویم که چرا ابن جوری شده و حق من نبود. از طرفی هم به خودم میگویم از این استراحت اجباری استفاده کن. تو که هیچ وقت به خودت استراحت نمیدهی؛ شاید خدا خواسته به زور به تو استراحت دهد. پس خوب از آن استفاده کن.
- ۷