- جمعه ۶ مهر ۰۳
- ۲۲:۳۸
امروز در حالی که دراز کشیده بودم و سرم را روی پای مهدی گذاشته، به این فکر کردم که من چقدر خوشبختم! روزی آرزوی این زندگی را داشته ام و خوشبختی را دقیقا همینجور تعریف میکرده ام. اصلا همه چیز خیلی رویایی است ولی من توجه نمیکنم.
صبح در کنار مهدی بیدار شدم و با دیدنش قند در دلم اب شد.
خمیر شیرینی نخودچی را که روز قبل آماده کرده بودم، قالب زدم و پختم.
چای دم کردم و با همسری که عاشق هم هستیم صبحانه خوردیم.
ظرفها را در ماشین گذاشتم و آشپزخانه دلخواهم را مرتب کردم.
با مهدی به گلدانهایمان رسیدگی کردیم.
در حالی که مهدی سرگرم کارهای دانشگاه بود، من ناهار آماده کردم.
روی مبل دراز کشیدم و سرم را روی پای مهدی گذاشتم او هم شروع به نوازش من کرد.
همه این اتفاقات ریز و درشت، تکههای خوشبختی من هستند.
- ۱۰