- پنجشنبه ۲۳ بهمن ۹۹
- ۲۱:۴۲
ترم هفت با همه فراز و نشیب هایش تمام شد و حالا می بینم که سخت ترین ترمی بوده که پشت سر گذاشته ام.
در این چهارماه چیزهای زیادی در من تغییر کرده و دیگر سپیده سابق نیستم. فشارها و تنش ها و اتفاقاتی که در این مدت مرا تغییر داده، آنقدر خسته ام کرده که حتی بعد از مسافرت ده روزه، هنوز خستگیم درنرفته و الان برای اولین بار دلم می خواهد ارشد را به تعویق بیندازم. دلم می خواهد شرایطم جوری بود که یکی دو سال استراحت می کردم و بعد کنکور می دادم. از طرفی فکر نمی کنم ترم هشت هم چندان راحت باشد؛ کارورزی 4 و کارنمای معلمی با استاد نظری، آنالیز ریاضی 2 با استاد رضی و آنالیز عددی با استاد سعیدی نشان می دهند که برای حفظ معدل الف باید این ترم زیاد تلاش کنم چون تجربه های قبلی ثابت کرده که واحد های سخت و حجیم و سنگینی با اساتید نسبتا سختگیری دارم. اساتیدی که حتی اگر 0.5 نمره هم برای پاس شدن کم داشته باشم، بعید است کمکی کنند. دلم می خواست با آرامش و فراغ بال این ترم روی درس هایم تمرکز می کردم و سال 1401 یا 1402 کنکور ارشد می دادم.
همه ی آن چه که از اواخر شهریور تا اوایل زمستان بر من گذشت، مرا تغییر داده و این تغییر آن قدر مشهود است که در مسافرت چندروزه ای که با دوستان دانشگاه داشتم، همه یشان متوجه آن شدند و به من گفتند که سپیده چه قدر تغییر کرده ای!
امیدوار بودم سفری که داشتم، حس و حالم را عوض کند؛ هرچند که الان انرژی و حتی آرامش بیشتری نسبت به قبل دارم اما هنوز هم خسته ام...
+ چهار روز و سه شب با مطهره و شلیر و هدیه و نسیم و زهرا و هاوژین در تهران بودیم. چه قدر دلم برایشان تنگ شده بود و به دیدنشان نیاز داشتم. به یاد گذشته ها، روزها به تفریح و خرید می رفتیم و شب ها هم تا دیروقت با هم صحبت می کردیم. جای خالی تازه عروسمان نرمین هم حسابی خالی بود.
تقریبا یک سال پیش بود که ما از همدیگر خداحافظی کردیم و فکر می کردیم به زودی دوباره همدیگر را خواهیم دید. یادش بخیر آن روز برای نسیم جشن تولد گرفتیم. و حالا بعد از تقریبا یک سال، دوباره دور هم جمع شده بودیم و بچه ها برای من جشن تولد گرفتند.
سعی کردم از تک تک لحظه های باهم بودنمان لذت ببرم چون معلوم نیست چه زمانی بتوانیم دوباره دورهم جمع بشویم...
+ چهارشنبه عصر سوییت را تحویل دادیم و از همدیگر خداحافظی کردیم. بقیه به ترمینال رفتند تا با اتوبوس به شهرهایشان بروند و من هم به خانه فاطمه رفتم. امیر مدتی است که برای ماموریت به یزد رفته و معلوم هم نیست کی برگردد. من رفتم پیش فاطمه تا تنها نباشد و چند روزی مهمان او بودم و هفته بعد با هم به محلات آمدیم.
+ برنامه ای که الان دارم، به این قرار است: درس های دانشگاه را در اولویت قرار می دهم و تمام تلاشم را می کنم که با معدل الف فارغ التحصیل شوم. در عین حال منابع آزمون ارشد فیزیک را مطالعه می کنم. اگر امسال نتیجه ی دلخواهم را در آزمون گرفتم، که خیلی هم خوب؛ ولی اگر هم نتوانستم، اشکالی ندارد چون هم امسال شرایط خوبی نداشته ام و هم تغییر رشته داده ام و مسیر راحتی را طی نمی کنم. از همه مهم تر این که نمی خواهم زیاد به خودم فشار بیاورم چون از لحاظ روحی و جسمی هنوز به وضعیت ایده آل برنگشته ام.
- ۴۲