خواب‌های عجیب و غریب من ۶

  • ۲۳:۱۴

شب بود و باران سیل‌آسا می‌بارید. باد شدیدی می‌وزید. طوفان به تمام معنایی بود و بابا در جاده می‌راند. من هم کنار دستش نشسته بودم و به باران خیره شده بودم. بر اثر طوفان ناگهان دوتا از تیرهایچراغ برق کنار جاده شکستند و سقوط کردند‌. مطمئن بودم یا روی ماشین ما می‌افتند و یا ما با ان‌ها تصادف می‌کنیم. اما بابا فرمان را کمی چرخاند و ما توانستیم از زیر آن‌ها بگذریم. همه‌چیز اونقدر سریع اتفاق افتاد که من تنها توانستم فریاد بکشم و بلند بگویم وااااااای!

  • ۴
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
فاتحی هوشیارم من
چشم به راه‌ خورشید تا بشکوفد طلایی‌رنگ
و در شکوه سپیده‌دم
ایستاده‌ام تنها در هاله‌ای غرورآگین
...
اندره آدی
Designed By Erfan Powered by Bayan