- شنبه ۱۷ ارديبهشت ۰۱
- ۲۳:۱۷
امشب کتاب دروغگویی روی مبل نوشته یالوم را به پایان رسوندم و الان حس خیلی خوبی دارم.
داشتم فکر میکردم که ایکاش این کتاب را زودتر خونده بودم. تمام این چند ماهی که خالم خوب نبود، خوندن این کتاب میتونست برام کمک کننده باشه. اصلا خودم را سرزنش نمیکنم و به نظرم کار درستی کردم که چندماه به خودم استراحت دادم. منظورم این هست که این یادم بمونه که فضای مجازی موبایل و بازی و ... به من کمک نمیکنه و شفای من در کتابهاست.
البته که شاید الان مناسبترین زمان برای من بوده تا کتاب را بخونم و ازش استفاده کنم.
کتاب بسیار آموزندهای بود. اولین چیزی که ازش فهمیدم این بود که بعصی وقتها باید از بیرون و از دورتر به خودم یک نگاه بیندازم تا بفهمم اشکال کار کجاست. این نگاه از بیرون میتونه درمانگر باشه یا دوست یا آشنا یا حتی خودم. البته که به تنهایی فکر نمیکنم به این راحتیها بشه. چون وقتی از بیرون نگاه میکنیم خیلی چیزها اهمیت خودشون را از دست میدن و ما تازه متوجه میشیم که چه چیزهای مهمی وجود دارند که حواسمون بهشون نیست(مثل مارشال و کارول). از طرفی هم عیبها و ضعفهای خودمون را میتونیم ببینیم (مثل شلی).
مورد دیگه هم این که خودافشایی و روراست بودن با خود خیلی مهمه. خیلی وقتها ما در جریان خودافشایی متوجه میشیم که باخودمون روراست نبودیم.
چیز دیگهای که در کتاب بسیار بهش پرداخته بود، روابط درمانی روزمره بود. این که خیلی وقتها یک رابطه میتونه به درمان افراد کمک کنه. یعنی یکی از طرفین مانند درمانگر کمک کنه به طرف مقابل. این ایده برای من خیلی جذاب و قابل تحسین بود. این که ما بتونیم به درمان و شفای یکدیگر کمک کنیم. نه لزوما با این دید که من دارم به طرف مقابلم کمک میکنم و اون نیاز به کمک داره و من درمانگر هستم؛ نه! در خلال روابط بتونیم برای همدیگه امن و موثر و راهنما باشیم. که خیلی قشنگ هست و توی یه جامعه آرمانی همه روابط میتونه تا حدودی همین جوری باشه.
و یه چیز خیلی مهم دیگه هم در کتاب بود: انعطاف پذیری نسبت به روشها. این که نمیشه برای همه یک نسخه پیچید و باید به تفاوتهای همه فردی و محیطی توجه کرد. علاوه بر اون هیچ وقت دوتا نورد کاملا یکسان وجود نداره. (مثل کارول و جین که هر دو دقیقا در یک ماجرا درگیر بودند؛ اما ارنست هربار با عینک هرکدوم به قضیه نگاه کرد و راه حلهای متفاوتی ارائه داد.)
و از همه مهمتر این که ما بعصی وقتها با ازدست دادنهاست که چیزهای دیگه ای بدست میاریم. در واقع با فقدان چیزی که برامون خیلی مهم بوده و در جریان مواجهه با غم و سوگ و خشم و انتقام و حسرت خیلی از حسهای دیگه ای که همراه با فقدان هستند، ما خودمون را بهتر و بیشتر و عمیقتر میشناسیم. هرچالشی میتونه مثل آیینه ای باشه که ما را با خودمون روبرو میکنه و ما تازه میفهمیم که اشکال کار کجا بوده و بعد از اون چیزهای بهتر و مناسبتری را بخواهیم و تلاش کنیم و بدست بیاریم.
+ یه کتاب از یون درباره خواب توی لیست کتابهام هست و بعد از خوندن این کتاب تشویق شدم که هرچه سریعتر بخونمش.
+ این گلها را هم امروز گذاشتم روی میزحال و حالا که فکرشم میکنم احتمالا تحت تاثیر ایکه بانای شرلی بوده😁
- ۸