- پنجشنبه ۴ دی ۹۹
- ۰۹:۰۰
دیشب آقای ش در گروه های مشترکی که داشتیم، صوت هایی با مضمون مشابه ارسال کرد. در هر گروه با توجه به اعضای آن اعلام کرد که فعالیت هایی که با همکاری خیریه م انجام می دادیم، ملغی شده است! خب من خیلی ناراحت شدم چون فکر می کنم استمرار این کار می توانست ثمرات خوبی را به ارمغان بیاورد. به هرحال کار آموزشی و فرهنگی مستمر و همچنین با پشتیبانی مالی خوب یک خیریه، شانس موفقیت بالاتری دارد نسبت به اردوهایی که گهگاه در عید یا تابستان برگزار می شوند.
گروه ما در این میان تلاش های زیادی کرد و اگر خیریه هم کمی بیشتر به کارهای گروه بها می داد، کار به اینجا نمی رسید. البته که نقدهایی هم به عملکرد گروه ما وارد است. اما به هرحال بعد از تقریبا هفت ماه، همه چیز ملغی اعلام شد. خدا را شکر که در همین مدت کوتاه هم توانستم در این کار حضور داشته باشم؛ حتی با این که می دانم کاری نکردم ولی به هر حال خدا لطف بزرگی کرد که این کار را روزی من کرد.
__________________
دیشب به نکته جالبی پی بردم. تقریبا دوماه پیش وقتی که خانم م تازه از سیستان و بلوچستان برگشته بود، آقای ش گفت که با ایشان تلفنی صحبت کنیم و از اوضاع منطقه جویا شویم. یک تماس صوتی سه نفره که من و آقای ش و خانم م آن را تشکیل دادیم. یادم است در ابتدای صحبت، خانم م از ما پرسید که الان مسئول گروه کدام یکی از شماها هستید؟ که من جواب دادم: آقای ش. آن موقع حضور من برای خانم م آن قدر پررنگ بوده که او تشخیص نداده بود من چه سمتی در گروه دارم! (البته که من در گروه هیچ وقت هیچ سمتی هم نداشته ام:)) یا دفعه ی قبل که خیریه رفتیم، از گروه ما فقط من و آقای ش بودیم و بعدا من از آقای ح فهمیدم که این درخواست خیریه بوده که در آن جلسه فقط من حضور داشته باشم.
بعد از همه ی این ها، اتفاقاتی رخ داد که در نهایت وقتی قرار شد ادامه کار کنسل اعلام شود، من همزمان با بقیه اعضای گروه در جریان قرار گرفتم. یعنی نه تنها در گرفتن این تصمیم نقشی نداشتم، بلکه حتی به صورت جداگانه و یا باجزییات بیشتر هم از این کار مطلع نشدم. من هم مثل بقیه اعضای کارگروه دبستان ناگهان با یک پیام صوتی از آقای ش در گروه مواجه شدم که ایشان گفتند کار را ادامه نخواهیم داد. در گروه آموزشی هم همان توضیحات بدون نام بردن از من ذکر شد. تنها در گروه اصلی بود که آقای ش از من و خانم ر و آقای ب نام برد و گفت دیگر کار را ادامه ندهیم.
خب گله ای از کسی ندارم و حتی ناراحت هم نیستم؛ فقط برایم جالب بود که در طی تقریبا دو ماه چه قدر تفاوت ایجاد شده است!
+این سردی و بی تفاوتیِ ناخودآگاهِ من، آخر یه جایی کار دستم می دهد...
- ۳۷