- جمعه ۵ مرداد ۹۷
- ۱۹:۳۹
عکس شهر؟!
راهِ او؟!
رهیدن؟!
+تا قبل از ظهر ما مینشستیم زیر درخت همسایه و بعد از ظهرها همسایهها مینشستند زیر درخت ما. صبحها سایه میافتاد تو خانهی آنها و بعد از ظهرها سایه میافتاد تو خانهی ما. آقای همسایه صبح زود میرفت سرکار و بعدازظهرها چای را با خانمش زیر سایهی درخت بید خانهی ما مینوشیدند و ما که دیرتر صبحانه میخوردیم، میز و صندلیها را کمی میکشیدیم آن سمت و صبحانه را زیرسایهی درخت بید آنها میخوردیم. صبحانه زیر سایهی آنها بود و عصرانه زیرسایهی ما. هم سایه بودیم دیگر.📖
+یکی-دو ضربهی کاری باهم بهش زدهام؛ شهرستان و تهران، دوگانهای که دیوانهاش میکند؛ همانطور که جنوب شهر و شمال شهر مرا که اصلم مثل همهی تهرانیها از جنوب شهر است و یکی دو نسل بیشتر نیست که در شمالِ شهر زندهگی میکنم. ضربهی کاریِ دوم هم همان ربطِ آلودهگی است به مدیریتِ شهری در ادارههاشان! چیزی که اصلاً نمیپسندند و هنوز خیال میکند مثل جهادگران زمانِ جنگ مشغول کاری است فرازمینی! نمیداند که حتی زمینی هم کار نمیکند، نزدیک شده است به کارِ زیرزمینی...📖
+منتظر چیزی هستم پر از امید. پر از آرزو. مثل زلزله است، زیر و رو میکند... بهتر میشود همه چیز. روشنتر میشود. مثل "حول حالنا" سر سفرهی هفتسین.📖
+زنم آیا من؟! چه کسی هوای من را دارد. زن نیستم انگار. به جای آن که مردی هوای مرا داشته باشد، من باید هوای مرد خودم را داشته باشم و پشتش در بیایم. مرد، اگر مرد باشد، زیر سایهاش هزار زن میتوانند بیاسایند. مرد اگر مرد باشد، میشود مثل یک ترک با سبیلهای از بناگوش دررفته که معشوقهاش دراز میکشد لبِ آب و عشق میکند؛ مثلِ استانبول... مرد اگر مرد باشد، میشود مثل یک چِکِ چهارشانهی موبور که پراگش را بگذارد کنار رودخانه و خودش بایستد روبهروی لشگر سرباز سرخ و سفید... مرد اگر مرد باشد میشود فرانسهی رمانتیک و عاشقِ پاریس با آن بوتیکهای معطرِ شانزلیزه... مرد اگر مرد باشد، میشود کابوی اسلحه به کمری که زنِ معشوقهاش بوستون باشد و زنِ خانهدارش نیویورک و زنِ کارمندش واشنگتن و زنِ زیباش شهر فرشتهگان و... وقت و بیوقت با یکیشان بپرد... مرد اگر مرد باشد میشود مثل عربی که دستاربرسر، وسط بیابان، هم مکه دارد و هم مدینه... مدینه یعنی شهر... تای تانیث دارد دیگر... زنم آیا من؟! کسی که باید هوای مرا داشته باشد، هوای چندین زن مثل مرا، اصفهان را و شیراز را و تبریز را و... نافِ ژنِ تاریخیِ مردان را با حرمسرا بریدهاند دیگر... حالا آن مرد، آن مردی که باید حرمسرا میداشت، زن از آب درآمده است... شده است خانم! حالا من باید هوای او را داشته باشم. زن باید هوای مردی را داشته باشد که نامش هم زنانه است... زنم آیا من؟!📖
+هویت شهریِ ما، از خانهی مادر بزرگ است. از درختچهی انار و پنجدری و هشتیِ خانهی مادربزرگ. خانهی مادربزرگی که تاورکرینِ همسایه توش سرک نمیکشید... اگر شهری، به خانههای مادربزرگهاش احترام نگذارد، فرومیپاشد. اگر مادربزرگِ جنابِ شهردار، هرشهرداری، اهل همان شهر نباشد، شهر توسعه پیرا نمیکند. بزرگ میشود آما توسعه پیدا نمیکند. رشدش میشود مثل تولید مثل سلولِ سرطانی. شهر زیرِ سایهی خانهی مادربزرگهاش شهر میشود... مادربزرگها قدشان بلند نیست، اما سایه دارند... خانههاشان نیز...📖
+همه خیره نگاهم میکنند؛ یکهو زن میشوم انگار. مردها مرا زن میبینند. زنی که نمیفهمد. زنها مرا زن میبینند. زنی که بیشتر میفهمد. علا نگاهم میکند. زنی که زندهگی با او سخت است. خیلی سخت. شهردار مرا میبیند. زنی که ضعیف است. ایلیا دست میزند. برای زنی که بهترین مادرِ دنیاست...صدای جرینگ جرینگِ النگوهای زن شهردار نمیآید. صدای دستهای شهرداران نیز. فقط دست ایلیاست که به گوشم آشناست.📖
+برنمیدارد. بوقِ آزاد چیزی را میلرزاند. زمین را نمیلرزاند... زمان را نمیلرزاند... زندهگی را، زندهگیِ من را میلرزاند. همان بنایی را که با چه بدبختی، خشت خشت، روی هم گذاشتم. این زندهگیلرزه است...📖
+آخ اگه بارون بباره...📖
- ۱۴۴