سپیده گند زدی!

  • ۱۴:۵۱

داشتم با بابا درباره کار و آینده زندگی و ... صحبت می‌کردم.

گفتم: فاطمه میگه وکالت هم فایده نداره.

بابا گفت: وقتی اول کار دفتر آن چنانی می زنه همین میشه.

من گفتم: چرا نباید بزنه؟ چرا آدم باید همیشه در حداقل‌ها زندگی کنه؟
و درست در همین لحظه بود که گند زدم! منظورم این بود که باید بلندپرواز باشیم و به پیشرفت فکر کنیم و ...؛ اما بابا برداشت دیگه‌ای کرد و با ناراحتی گفت: حالا تو زندگی بعضی چیزها را می‌فهمید. می فهمید که زندگی حداقلی چی هست.


من نمی‌خولستم به بابا بگم تا الان زندگی ما حداقلی بوده؛ ولی خب بابا این برداشت را کرد و ناراحت شد. حق هم داشت ناراحت بشه. کلی برای زندگی دخترت زحمت بکشی و آخرش دخترت بهت بگه این زندگی حداقلی بود؟! ولی به خدا منظور من این نبود...


+یه کم تلاش کردم ماست‌مالی کنم؛ اما به جایی نرسید :(

  • ۲۹
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
فاتحی هوشیارم من
چشم به راه‌ خورشید تا بشکوفد طلایی‌رنگ
و در شکوه سپیده‌دم
ایستاده‌ام تنها در هاله‌ای غرورآگین
...
اندره آدی
Designed By Erfan Powered by Bayan