- پنجشنبه ۱۵ آبان ۹۹
- ۱۳:۱۹
همیشه دوست داشتم معشوق باشم و نه عاشق. یه جورایی از عاشق شدن میترسیدم! در ذهنم عاشق بودن مساوی بود با تمام رنجهایی که شرح آن در اشعار و داستانهای عاشقانه است. زیاد شنیدهام عاشق شدن به خودی خود ظرف وجودی انسان را وسعت میبخشد؛ چه به وصل منجر شود و چه نه. ولی برایم خیلی ترسناک بود که عاشق کسی شوم و او مرا پس بزند. نه این را نمیخواستم. در مقابل، معشوق بودن همیشه جذاب به نظر میآمد. کسی تو را عاشق باشد و با تمام وجودش تو را بخواهد؛ چه شیرین و دلچسب!
اما حالا فهمیدهام که این عشق است که همراه با درد و رنج است؛ فرقی هم ندارد عاشق باشی یا معشوق. پای عشق که به میان باز شود، درد و رنج همراهش میآید. حتی اگر معشوق باشی، درد و رنج عاشق تو را متاثر میکند. از این که عاشقت را پس زدهای، متاثر میشوی و از رنج او عذاب میکشی. حتی اگر عاشق تو، معشوقت نباشد، بازهم از این که یک نفر را اینچنین درگیر حزن کردهای، محزون میشوی. آری این ماهیت عشق است که با رنج توام شدهاست.
عشق، حقیقت است.
و حقیقت، دردی است جانکاه.
هالینا پوشویاتوسکا
+تازه گاهی هم به عنوان معشوق، مجبور میشوی ناز عاشقی که معشوقت نیست را بخری!!
- ۳۹