- جمعه ۱۹ مرداد ۹۷
- ۲۰:۳۴
دیشب شروع به خوندنش کردم و تا سحر بیشترش را خوندم. با توجه به این که رمان و داستان نبود اما قلم رضا امیرخانی اونقدر روان هست که من چندین ساعت بیوقفه کتاب را بخونم و چشمدرد و سردرد بگیرم.
کتاب درباره نفت و "سهلتی"ها و مدیریتی نفتی اونها بود. طلای سیاهی که با مدیریت و استفاده نابجا، اقتصاد و دولت ما را به این روز انداخته و یه جاهایی باعث کودنگماری شده به جای شایستهسالاری و...
+...ذوقزده به من بگوید که هیچ کارمندِ حقوقبگیری در عالم نمیتواند لذتِ گرفتنِ چهارصد ماهیِ سفید در یک شب را فهم کندو البته رنجِ سه ماه بیکاریِ زمستانی را! و او برای من برکت را معنا کند در اشتغالی غیرِ نفتی و من در میانِ شگفتیِ او -که انگار اولینبار است آدمی شهری اما غیرکارمند دیده است- برای او برکت را معنا کنم در شغلِ غیرِ نفتیِ دیگری به نامِ نوشتن!📖
+اگر باور کنیم که قانون با ذهنیتِ تسهیلِ امور درست شده است، قطعاً آن را رعایت میکنیم.📖
+تا فهمِ مدیرِ نفتی را اصلاح نکنیم، هیچ چیزی اصلاح نخواهد شد.📖
+ سالهاست که این قلم و همفکران انقلابیش فریاد میکشند غیرِ دولتی بودن، تنها راه نجاتِ فرهنگ است و همهی نگرانی این است که غیرِ دولتی بودن به ضد دولتی بودن و بعدتر به ضدِ انقلاب بودن، تحویل شود. حال آنکه میتوان به شدت غیر دولتی بود و در عینِ حال به شدت انقلابی. و تازه این قلم مدعی است که اصلاً برای انقلابی بودن چارهای نیست به جز غیر دولتی بودن.📖
+بسیار باید ترسید... بسیار... مبادا آیندهگان منظومهای را بیابند در تاریخِ مدیریتِ حکومتیِ ما و بنویسند که در قاجار، زمین از مملکت میفروختند و بعد از جابهجاییِ مرزها فرصتِ حکومت مییافتند و بعدتر در مدیریتِ سهلتی، نفت میفروختند و با جابهجاییِ انرژی فرصتِ حکومت مییافتند...📖
+در ایران، برای مدیربتِ سهلتیِ کارخانهی خودروسازی بیاهمیتترین امر، ساخت خودرو است. مهمترین مساله، پیداکردنِ شلنگ است! حالا اگر شلنگ قطورتر شد، تعداد کارمند و کارگر را زیادتر میکنیم. همین میشود که کارخانههای ما عمدتاً در قیاس با نمونههای جهانی بسیار شلوغ هستند...📖
+چارهای نداریم غیر از فرار از نفت و مهمتر از آن، فرار از فرهنگ نفتی. برای این کار بایستی فرهنگ ساخت. این پارهخط نه داستان است، نه مقاله... یک اخوینی است... یک دلنوشته است که فقط برای همین نوشته شده است، تا بفهمیم این تنآسایی، این نخوت، این کودنپروری، این چاپلوسی، این بیکاری، این بیماری، این بیعاری، این اضطراب، این التهابِ پیرامونمان را...📖
+لقمه شبهه بس است... چهقدر بنشینیم سرِ سفرهای که برای تبدیلِ دلار به تومان، از گوشتِ استرالیایی و میوهی چینی و برنجِ هندی و گندمِ آمریکایی رنگین شده است... دلِ همه برای لقمهی حلالِ ایرانی تنگ شده است.📖
- ۱۹۲