- سه شنبه ۲۷ آبان ۹۹
- ۱۵:۰۰
نمی خواهم باور کنم اما حقیقت دارد که در آستانه 22 سالگی هنوز نمی دانم از دنیا چه می خواهم، هنوز تکیلفم با خودم مشخص نیست، هنوز اهدافم اولویت بندی نشده است...
می دانم چه چیزهایی را دوست دارم، از چه چیزهایی خوشم می آید. اما اولویت با کدام است؟ چون خواسته هایم با هم تضاد و تزاحم دارد باید یکی را فدای دیگری کنم. در واقع باید مسیرم را مشخص کنم و یک مسیر را انتخاب کنم؛ دلم می خواهد به اپلای و ادامه تحصیل در کشور دیگر و تجربه های علمی فکر کنم یا این که قید این ها را بزنم و همین جا بمانم و بشوم یک معلم خوب و وقتم را صرف کارهای جهادی کنم؟
همیشه به این چیزها فکر کرده ام اما هیچ وقت به نتیجه نرسیده ام. خب هیچ وقت مجبور به انتخاب نبوده ام. همیشه کج دار و مریز مسیر را طی کرده ام. اما کم کم دارم به مرحله ای می رسم که باید انتخاب کنم. ناچار هستم به انتخاب. از هیچ کس هم نمی توانم کمک بگیرم. تمام بار این انتخاب روی دوش خودم هست. و به طرز شگفت انگیزی آینده ام هم وابسته به این انتخاب است. ده سال دیگر سپیده ای که به مسیر اول رفته، اصلا با سپیده ای که مسیر دوم را انتخاب کرده، قابل قیاس نیست!
واقعا کدام سپیده خوشبخت تر و موفق تر و خوشحال تر و راضی تر هست؟ کدام سپیده با حسرت به پشت سرش نگاه نخواهد کرد؟ کدام سپیده حس می کند رسالتش را به خوبی انجام داده؟
+خداوندا قلبم را هدایت بفرما.
++ بعدتر نوشت: ای کاش کسی پیدا می شد که مثل من فکر می کرد؛ با هم مسیر اول را تجربه می کردیم و بعدتر راهمان را در مسیر دوم طی می کردیم. که خب چنین چیزی آن قدر نامحتمل است که می توان به آن گفت "غیرممکن" !
- ۴۲