سه حسرت بزرگ زندگی من

  • ۱۸:۲۰

دارم کتاب "کتابخانه نیمه شب" را گوش می‌دم. در جریان داستان شخصیت اول با کتاب بزرگ و سنگینی روبرو میشه به نام کتاب حسرت‌ها. امروز فکر کردم بزرگترین حسرت‌های من چی هست؟ اولین و قدیمی ترین حسرت من با هم بودن والدینم و داشتن یه خانواده معمولی هست. یادمه توب بچگی بعضی وقت‌ها فکر می‌کردم‌ که ای کاش همه این‌ها خواب باشه و من از خواب بیدار بشم و ببینم این موضوع واقعیت نداشته.
یکی دیگه از حسرت‌های من فیزیک هست. این که اونسال به جای ریاضی، رشته آموزش فیزیک رفته بودم و ...
یکی از حسرت‌های بزرگ دوری فاطمه هست. که تقریبا از ۱۴ سالگی ما تو یه شهر زندگی نمی‌کردیم و پیش هم نبودیم.

  • ۳

اندر فواید نوشتن

  • ۱۸:۴۸

بعد از نوشتن پست قبلی رفتم و پست‌های قبل‌تر را خواندم. کلی وقت همینطور خواندم و به عقب رفتم. همین خواندن گذشته حالم را خیلی بهتر کرد. آرامم کرد. برایم انرژی‌بخش بود.
دیدم که در گذشته از پس سخت تر از این‌ها هم بر آمده‌ام. حتی اگر گاهی اوقات از پسش هم برنیامده‌ام، بالاخره گذشته. یا بعضی متن‌های حال خوب کنم را خواندم و دیدم خوشی و ناخوشی درهم بوده؛ حتی وزن خوشی‌ها خیلی بیشتر بوده.

+ سرم همچنان درد می‌کند اما یک آهنگ گوش دادم و بعد شروع کردم به تمرین خط.

  • ۴

مقایسه

  • ۱۷:۵۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۰

ترین

  • ۲۱:۱۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۶

تکه‌های خوشبختی

  • ۲۲:۳۸

امروز در حالی که دراز کشیده بودم و سرم را روی پای مهدی گذاشته، به این فکر کردم که من چقدر خوشبختم! روزی آرزوی این زندگی را داشته ام و خوشبختی را دقیقا همینجور تعریف میکرده ام. اصلا همه چیز خیلی رویایی است ولی من توجه نمی‌کنم.
صبح در کنار مهدی بیدار شدم و با دیدنش قند در دلم اب شد.
خمیر شیرینی نخودچی را که روز قبل آماده کرده بودم، قالب زدم و پختم.
چای دم کردم و با همسری که عاشق هم هستیم صبحانه خوردیم.
ظرف‌ها را در ماشین گذاشتم و آشپزخانه دلخواهم را مرتب کردم.
با مهدی به گلدان‌هایمان رسیدگی کردیم.
در حالی که مهدی سرگرم کارهای دانشگاه بود، من ناهار آماده کردم.
روی مبل دراز کشیدم و سرم را روی پای مهدی گذاشتم او هم شروع به نوازش من کرد.
همه این اتفاقات ریز و درشت، تکه‌های خوشبختی من هستند.

  • ۱۰

آغوش

  • ۰۰:۱۲

بعد از مهمانی به اصرارهای خانواده مهدی برای شب ماندن، نه گفتم و آمدم بیرون.
تنهایی دور زدم و وقتی از رانندگی خسته شدم، آمدم سمت خانه‌. الان نزدیک نیم ساعت است که رسیده‌ام‌. البته تا دم در رسیده‌ام و هنوز پیاده نشده‌ام. نشستم در ماشین و چند آهنگ از همایون شجریان گوش دادم. بعد خسته شدم و قطعش کردم. اماهنوز پیاده نشده‌ام. دلم نمی‌خواهد به خانه بروم. دلم نمی‌خواهد به هیچ جایی بروم. از طرفی از در ماشین نشستن هم خسته شده‌ام و چون دیروقت است،کمی احساس ناامنی دارم.
مشکل از مکان نیست. دلم می‌خواهد مهدی میبود. به آغوشش پناه می‌بردم و آرام می‌گرفتم. به صدای تنفسش گوش می‌سپردم یا سرم را روی سینه‌اش می‌گذاشتم و صدای قلبش را می‌شنیدم.
تحمل دوریش برایم سخت شده. دیشب آسان تر گذشت اما قرار بود امروز از ماموریت برگردد و چون روی آمدنش حساب کرده بودم، الان اذیتم.
جای خالیش را مثل یک حفره در قلبم حس می‌کنم. 

  • ۱۰

اخراج

  • ۲۳:۲۳
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۲

روزشمار

  • ۰۲:۳۵
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۹

آرزوهای من

  • ۱۸:۵۶

۲۸ دی ۱۴۰۲
شب لیلة الرغائب
*تحصیلات فیزیک داشته‌ باشم.
*همیشه با مهدی یکدیگر را دوست داشته باشیم و از هم راضی باشیم.
*شغلی داشته باشم که دوستش داشته باشم یا بتوانم سر کار نروم.
*با خودم و گذشته و اطرافیانم به صلح برسم.
*خودم و اطرافیانم سالم و پرروزی باشیم.
*بیشتر و بیشتر کتاب بخوانم.
*در اعماق دریاها و اقیانوس‌ها غواصی کنم.
*دنیا را بگردم و ببینم.
*فرزندان سالم و زیادی داشته باشیم‌.
*شجاع‌تر باشم.
*زبان انگلیسی را بلد باشم.
*دوستان بیشتری داشته باشم‌ یا دوستان قدیمی نزدیکم باشند.
*فاطمه نزدیکم باشد.
*به خارج از زمین سفر کنم.

*ماشین خودم را داشته باشم.


 

  • ۲۶

پیچک

  • ۰۹:۳۱
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۵
۱ ۲ ۳ . . . ۲۳ ۲۴ ۲۵
فاتحی هوشیارم من
چشم به راه‌ خورشید تا بشکوفد طلایی‌رنگ
و در شکوه سپیده‌دم
ایستاده‌ام تنها در هاله‌ای غرورآگین
...
اندره آدی
Designed By Erfan Powered by Bayan