تغییر

  • ۲۲:۴۵
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۵۹

کدام سپیده؟

  • ۱۵:۰۰

نمی خواهم باور کنم اما حقیقت دارد که در آستانه 22 سالگی هنوز نمی دانم از دنیا چه می خواهم، هنوز تکیلفم با خودم مشخص نیست، هنوز اهدافم اولویت بندی نشده است...

می دانم چه چیزهایی را دوست دارم، از چه چیزهایی خوشم می آید. اما اولویت با کدام است؟ چون خواسته هایم با هم تضاد و تزاحم دارد باید یکی را فدای دیگری کنم. در واقع باید مسیرم را مشخص کنم و یک مسیر را انتخاب کنم؛ دلم می خواهد به اپلای و ادامه تحصیل در کشور دیگر و تجربه های علمی فکر کنم یا این که قید این ها را بزنم و همین جا بمانم و بشوم یک معلم خوب و وقتم را صرف کارهای جهادی کنم؟

همیشه به این چیزها فکر کرده ام اما هیچ وقت به نتیجه نرسیده ام. خب هیچ وقت مجبور به انتخاب نبوده ام. همیشه کج دار و مریز مسیر را طی کرده ام. اما کم کم دارم به مرحله ای می رسم که باید انتخاب کنم. ناچار هستم به انتخاب. از هیچ کس هم نمی توانم کمک بگیرم. تمام بار این انتخاب روی دوش خودم هست. و به طرز شگفت انگیزی آینده ام هم وابسته به این انتخاب است. ده سال دیگر سپیده ای که به مسیر اول رفته، اصلا با سپیده ای که مسیر دوم را انتخاب کرده، قابل قیاس نیست!

واقعا کدام سپیده خوشبخت تر و موفق تر و خوشحال تر و راضی تر هست؟ کدام سپیده با حسرت به پشت سرش نگاه نخواهد کرد؟ کدام سپیده حس می کند رسالتش را به خوبی انجام داده؟

 +خداوندا قلبم را هدایت بفرما.

 

++ بعدتر نوشت: ای کاش کسی پیدا می شد که مثل من فکر می کرد؛ با هم مسیر اول را تجربه می کردیم و بعدتر راهمان را در مسیر دوم طی می کردیم. که خب چنین چیزی آن قدر نامحتمل است که می توان به آن گفت "غیرممکن" !

  • ۵۷

سیر یک رابطه

  • ۱۳:۰۹
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۶۱

معجزه رخ می‌دهد!

  • ۱۴:۰۵
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۵۶

فاجعه یا موهبت عادی شدن؟

  • ۰۸:۰۸

ولی این خیلی عجیبه که همیشه همه چیز برامون عادی می‌شه! من خیلی به این مکانیسم عادی شدن فکر کردم و هنوز هم ازش سر درنیاوردم‌.
یه جورایی فکر می‌کنم عادی شدن خیلی از اوقات، خیانت هست. مثلا وقتی یه عزیزی را از دست می‌دیم، اوایل از شدت غم و اندوه از خود بی‌خود می‌شیم، ولی با گذشت زمان همه چیز برامون عادی می‌شه و این عادی شدنِ فقدانِ یک نفر، خیانت به اون فرد نیست؟
یا زمانی را در نظر بگیرید که لبریز از عشق هستیم و معشوق تبدیل می‌شه به تمام زندگیمون. اما گذشت زمان عشق و معشوق را هم برامون عادی می‌کنه. این عادی شن عشق و معشوق، خیانت به اون‌ها نیست؟
شاید زمان هست که ما را تبدیل به خیانت‌گر می‌کنه و چه بد که نمی‌تونیم از چنگال زمان فرار کنیم.
شاید هم این خود ما هستیم که برای حفظ بقا این خیانت را مرتکب می‌شیم.
شاید...

+به قول الهه یکی از دردناک‌ترین واقعیت‌های زندگی همینه که همه‌چیز عادی میشه! یعنی این که مثلا تو اوج ناراحتی هم می‌دونی بالاخره این غم قراره از یادت بره خیلی به نظرم حتی از خود اون غم، ناراحت‌کننده‌تره.

  • ۵۸

عشق

  • ۱۳:۱۹

همیشه دوست داشتم معشوق باشم و نه عاشق. یه جورایی از عاشق شدن می‌ترسیدم!  در ذهنم عاشق بودن مساوی بود با تمام رنج‌هایی که شرح آن در اشعار و داستان‌های عاشقانه است. زیاد شنیده‌ام عاشق شدن به خودی خود ظرف وجودی انسان را وسعت می‌بخشد؛ چه به وصل منجر شود و چه نه. ولی برایم خیلی ترسناک بود که عاشق کسی شوم و او مرا پس بزند. نه این را نمی‌خواستم. در مقابل، معشوق بودن همیشه جذاب به نظر می‌آمد. کسی تو را عاشق باشد و با تمام وجودش تو را بخواهد؛ چه شیرین و دلچسب!
اما حالا فهمیده‌ام که این عشق است که همراه با درد و رنج است؛ فرقی هم ندارد عاشق باشی یا معشوق. پای عشق که به میان باز شود، درد و رنج همراهش می‌آید. حتی اگر معشوق باشی، درد و رنج عاشق تو را متاثر می‌کند. از این که عاشقت را پس زده‌ای، متاثر می‌شوی و از رنج او عذاب می‌کشی. حتی اگر عاشق تو، معشوقت نباشد، بازهم از این که یک نفر را اینچنین درگیر حزن کرده‌ای، محزون می‌شوی. آری این ماهیت عشق است که با رنج توام شده‌است.

عشق، حقیقت است.
و حقیقت، دردی است جانکاه.
هالینا پوشویاتوسکا

 

+تازه گاهی هم به عنوان معشوق، مجبور می‌شوی ناز عاشقی که معشوقت نیست را بخری!!

  • ۵۰
فاتحی هوشیارم من
چشم به راه‌ خورشید تا بشکوفد طلایی‌رنگ
و در شکوه سپیده‌دم
ایستاده‌ام تنها در هاله‌ای غرورآگین
...
اندره آدی
Designed By Erfan Powered by Bayan