شبدر

  • ۱۶:۰۷

این هم خوراک گوساله🤣☘️

  • ۳۰

حال و هوای جذاب اسفند

  • ۱۰:۰۵

ویو یکی از کلاس‌های مدرسه مدرس که من عااااالشقش هستم:

  • ۲۴

بهار

  • ۱۳:۱۹

بوی بهار می‌رسد...

  • ۱۸

تنبلی

  • ۱۶:۱۶

خییییییلی چیزها هست که باید بنویسم؛ اما گویا تنبلی‌ام خیییییییلییییییی بیشتر است🤦🏻‍♀️

  • ۱۷

سه گفت و گو

  • ۱۲:۴۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۴

پویایی سپیده

  • ۲۰:۱۸
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱

تا وقتی که از استراحت خسته شوم

  • ۱۳:۱۰

همچنان استراحت می‌کنم‌. موسیقی‌های مختلف گوش می‌کنم. عضو گروه و کانال‌های مختلف در تلگرام شده ام و تازگی‌ها بیشتر کامنت می‌گذارم. در پینترست بیشتر ول‌می‌چرخم. چند کتاب را نیمه خوانده رها کرده‌ام. چندروز پیش فکر می‌کردم که بروم و موهایم را کوتاه کنم. در فضای مجازی با آشنایانم بیشتر پیام رد و بدل می‌کنم. بعضی شب‌ها گوشی به دست تا دیروقت بیدار می‌مانم و ...
خلاصه کارهایی می‌کنم که قبلا ازشان دوری می‌کردم.

 

+ با خودم قرار گذاشته‌ام که تا اطلاع ثانوی استراحت کنم؛ یعنی تا وقتی که از استراحت خسته شوم.

  • ۱۶

جزیره

  • ۰۰:۲۸
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱

خواب‌های عجیب و غریب من! 4

  • ۱۳:۰۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱

خواب‌های عجیب و غریب من! 3

  • ۱۲:۵۷

یادم هست کوچک که بودم یک کابوسی بود که زیاد می دیدم. البته کابوس دیدن و حس و حال بعدش را یادم نیست. خود کابوس در ذهنم هست. تصویری کاااااملا واقعی؛ آن‌قدر واقعی و ملموس که چندوقت قبل تر وقتی به یادش افتادم گفتم نکند کابوس نبوده. شاید واقعی بوده و موجودات ماوراطبیعه.‌‌.. منی که هیچ وقت این چیزها فکر هم نمی‌کنم اما آنقدر آن کابوس‌ها واقعی بودند که این به ذهنم رسید!
بعد از سال‌ها، دیشب دوباره همان کابوس را دیدم؛ همان کابوسِ ترسناکِ مضطرب‌کننده‌ی حال‌به‌هم‌زن. در هوا شناور بودم‌ به طوری که اصلا جاذبه بر من موثر نبود‌. بعد با سرعت به جهت‌های مختلف کشیده می‌شدم. تلاش می‌کردم خودم را به جایی بند کنم اما گویی طوفان مرا با خود می‌برد. طوفانی که فقط و فقط بر من اثر می‌کرد. هر لحظه می‌گفتم الان محکم به دیوار برخورد می‌کنم، اما طوفان در لحظه‌ی آخر تغییر جهت می‌داد و مرا با خود به سوی دیگری می‌کشید. من از ارتفاع نمی‌ترسم؛ اما از سرعت خوف دارم. در خواب‌هم مدام با سرعت خیلی زیاد به هر سو کشیده می‌شدم. انگار می دانستم رهایی ممکن نیست و فقط سعی می‌کردم دست را به جایی بند کنم یا پرده‌ای چیزی را بگیرم تا اندکی سرعتم کم شود؛ اما فایده‌ای نداشت...

 

+ این هم نظر ادمین یک کانال درباره خواب من:

  • ۱۵
۱ ۲ ۳ . . . ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ . . . ۲۳ ۲۴ ۲۵
فاتحی هوشیارم من
چشم به راه‌ خورشید تا بشکوفد طلایی‌رنگ
و در شکوه سپیده‌دم
ایستاده‌ام تنها در هاله‌ای غرورآگین
...
اندره آدی
Designed By Erfan Powered by Bayan