درس های زندگی

  • ۲۳:۰۰

در پاییز ۱۴۰۰ یادگرفتم که خیلی چیزها از آنچه به نظر می‌رسند، سخت‌ترند! مثل شاغل بودن، معلم بودن، ریاضی درس دادن، ارشد خواندن و ...

 

+خسته ام،
خسته ام،
خیلی خسته ام...

  • ۵۳

سپیده گند زدی!

  • ۱۴:۵۱
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۵۰

دانشگاه

  • ۲۰:۳۶

در رشته ما دانشگاه تربیت مدرس چهارمین داشگاه معتبر کشور هست. و خب این دانشگاه به عنوان دانشگاه سطح یک کشور هم هست.
با همه این‌ها من اگر امسال مجبور بشم انصراف بدم و بعدا بخوام دوباره ارشد شرکت کنم، بیشتر تلاش می‌کنم تا باز هم دانشگاه بهتری قبول بشم؛ شاید که این مشکلات وحود نداشته باشد...

  • ۴۸

هله نومید نباشی... 4

  • ۲۱:۴۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۵

هله نومید نیاشی... 3

  • ۰۰:۴۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۴۲

هله نومید نباشی... 2

  • ۱۴:۳۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۹

هله نومید نباشی... 1

  • ۱۸:۳۳
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۴۱

شعف و آرامش

  • ۱۵:۴۰

بله!
بالاخره بدستش آوردم!
بعد از چند سال به همانی که می‌خواستم رسیدم!
البته "رسیدن" درست‌تر است از "بدست آوردن". خیلی برایش تلاش کردم و دویدم؛ اما می‌دانم که خواست و کمک خدا بود که توانستم مسیر را طی کنم و به مقصد برسم.
البته "مقصد" که نه؛ تازه اول "راه" هستم و تازه توانسته‌ام وارد همان مسیری شوم که سال‌ها رویا و آرزویش را در سرم می‌پروراندم.
نمی‌خواهم به واژه‌ها گیر بدهم؛ اما باید خیلی در انتخابشان دقت کنم تا بتوانم آن‌چه را که بر من گذشته شرح دهم و حسی را که الان دارم توصیف کنم.
حسم آرامش و شعف است، آرامش و شعف، و باز هم آرامش و شعف. آه که چه قدر این حس لطیف و خواستنی‌ست.
این که می‌بینم صبرها و تلاشهایم جواب داده، باعث می‌شود لبخند به لب‌هایم بیاید.
ذوق مسیر جدید و آنچه که در انتظارم است را دارم.
کمی هم نگرانم که آیا خواهم توانست برنامه دانشگاه و مدرسه را با هم هماهنگ کنم؟ اما حتی اگر هم نتوانم و محبور به انصراف شوم، اشکالی ندارد. سال بعد یا بعدتر شروع می‌کنم. مهم این است که یک بار توانسته‌ام پس باز هم خواهم توانست‌. از طرفی من که چند سال صبر کرده‌ام؛ این یکی دو سال هم رویش...

  • ۳۹

اتاقی از آن خود

  • ۱۹:۲۹
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۴

باز آمد بوی ماه مهر

  • ۱۵:۴۲

هفته‌ی اول مهرماه در تکاپو و جنب و جوش گذشت و گویی اصلا متوجه آن نشدم.
هفته‌ی دوم تقریبا سخت و طاقت فرسا بود. حجم کاری بالا و این که نمی‌توانستم غذا بخورم، داشت مرا از پا در می‌آورد. تازه فک پایینم را ارتودنسی کرده بودم و هیچ چیزی را نمی‌توانستم بجوم چون دندان‌هایم اصلا روی هم قرار نمی‌گرفت. غذایم شده بود سیب زمینی و تخم مرغ کوبیده یا سوپ یا فرنی و شله‌زدر. بسیار خسته و کم انرژی بودم‌‌‌.‌‌..
در هفته‌ی سوم توانستم نظم کلاس‌ها و کارهایم را پیدا کنم و همه چیز برایم روی ریل افتاد. علاوه بر آن توانستم دوباره غذا بخورم و همه چیز شروع کرد به معمولی شدن‌. الان در پایان هفته‌ی سوم مهرماه هستم و از این معمولی شدن و روزمرگی بسی خوش‌حالم!

 

+البته که همچنان دندان‌هایم روی هم قرار نمی‌گیرد؛ ولی خب عادت کرده‌ام :)

  • ۵۴
۱ ۲ ۳ . . . ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ . . . ۲۳ ۲۴ ۲۵
فاتحی هوشیارم من
چشم به راه‌ خورشید تا بشکوفد طلایی‌رنگ
و در شکوه سپیده‌دم
ایستاده‌ام تنها در هاله‌ای غرورآگین
...
اندره آدی
Designed By Erfan Powered by Bayan