- دوشنبه ۱۸ مرداد ۰۰
- ۲۳:۰۶
دلتنگم و منتظر؛ ترکیب عحیبی است!
این آتشی است که خودم جرقهاش را زده ام و هیمههایش را خودم روشن کرده ام؛ مدتها پیش. آن موقع نمی دانستم که گریبان خودم را هم خواهد گرفت...
- ۵۹
دلتنگم و منتظر؛ ترکیب عحیبی است!
این آتشی است که خودم جرقهاش را زده ام و هیمههایش را خودم روشن کرده ام؛ مدتها پیش. آن موقع نمی دانستم که گریبان خودم را هم خواهد گرفت...
آلا گفت: میخواهمش آن طور که هست؛ نه آنطور که ای کاش بود.
"آتش بدون دود"
نادر ابراهیمی
کنکور ارشد 1400 هم با تمام فراز و نشیب هایش تمام شد. حالم خیلی خوب است و حس رهایی و سبکی دارم...
+الحمدالله
امروز آخرین امتحان ترم هشتم رادادم و کارشناسیم به پایان رسید. فکر می کردم در چنین روزی باید خیلی خوشحال باشم؛ اما احساس خلا و رهایی دارم. چیزی شبیه به حسی که بعد از کنکور کارشناسی داشتم. البته الان ناراحت هم نیستم؛ ولی خب طوری هم نیست که از شادی و هیجان در پوست خودم نگنجم.
به حالت "برنامه بعدی چیه؟" دچار شده ام و مدام به آینده فکر می کنم. در صورتی که شاید بهتر باشد که الان از فارغ التحصیلی لذت ببرم و حتی جشنی برای خودم بگیرم. البته دور بودن از دوستان و همکلاسی ها و فضای دانشگاه هم چندان بی تاثیر نیست. گویی کسی نیست تا این شادی را با او جشن بگیرم، پس بیخیالش شده ام.
کارشناسی با همه فراز و نشیب هایش در شرایط کرونایی به پایان رسید؛ شرایطی که دو سال پیش حتی به مخیله ام هم خطور نمی کرد. این پایان، چندان دلچسب و ایده آل نیست، همانطور که شروع کارشناسی برایم چندان دلچسب و ایده آل نبود. اما چه می شود کرد؟ کرونا همه دنیا را تحت تاثیر قرار داده و همه چیز را دگرگون کرده است. دوری از دوستانم سخت ترین مشکلم بود؛ با این حال خدا را شاکرم که همه ی شان در سلامتی به سر می برند. امیدوارم بتوانم به زودی ببینمشان و اندکی از دلتنگی هایمان را جبران کنیم.
+ این کرختی و حس بی تفاوتی نسبت به فارغ التحصیلیم علت دیگری هم دارد؛ دیشب خواستگار برایم آمده بود و ذهنم درگیر و مشغول آن هم هست...
حالا که ما یادگرفتهایم، در هوا مثل یک پرنده پرواز کنیم و در دریا مثل یک ماهی شنا کنیم؛ فقط یک چیز باقی مانده یاد بگیریم: مثل یک انسان روی زمین زندگی کنیم!
"جرج برنارد شاو"
ساعت از یک و نیم نیمه شب گذشته و من در زیر نور ماه به اهدافم فکر می کنم؛ به این که میخواهم در زندگیم چه کار کنم؟ یا می خواهم چه کسی باشم؟
لیستی که به نظرم رسید عبارت است از
۱. همسر شایسته
۲. مادر شایسته
۳. معلم شایسته
۴. جهادگر موثر و پرتلاش
۵. فیزیکدان
مشکلی که دارم این است که احساس می کنم اینها خیلی کم هستند. یعنی من می خواهم مثلا ۷۰ سال عمر بکنم فقط برای این ها؟!
میدانم که هرکدام از اینها یک زندگی تمام و کمال زمان نیاز دارند تا محقق شوند؛ اما باز هم کم هستند.
باید بیشتر فکر کنم و ببینم دیگر چه چیزهایی میخواهم...
+همین الان این پیامک به دستم رسید: "سرکار خانم سپیده صفری تمام اقلام دارویی شما ارایه گردید." نمیدانم اقلام دارویی را تحویل کی دادهاند؛ ولی امیدوارم زودتر حالش خوب شود :/