- چهارشنبه ۲۷ تیر ۹۷
- ۰۰:۴۶
- ۱۳۷
اینجا را ببینید.
+خندید. باز دوباره خندید. ولی یک جای کار ایراد داشت. عین لحظهی قبل از خردشدن شیشهای ترکبرداشته.📖
+میدانستم که یک روز برمیگردم و فکر میکنم که آیا هرگز در آن کلیسا بودهام یا فقط تصورش کردهام؟ راجع به آن روزها که در کوچه پشتی با جو بودم هم همین حس را داشتم، شاید اصلاً آن روزها را زندگی نکرده بودیم.📖
+وقتی میرسیدم خانه هوا دیگر روشن شده بودو مسخره بود اگر میخواستم بروم به رختخواب، برای همین کنار بابا مینشستم به چیزهای مختلف فکر میکردم، یکیاش این که آدمهای لال چون نمیتوانند داد بزنند احتمالا توی شکمشان سیاهچاله دارند.📖
+میخواستم بگویم اوه یادم رفته بود، ولی نتوانستم چون یکهو توی سرم صدای خشخشی شنیدم شبیه صدای خشخش تلویزیون وقتی نصفهشب پاش خوابم میبرد. پس اصلاً هیچی نگفتم و در خیلی آرام تقی بسته شد، تمام این درها تقی بسته میشدند و داشت باران میگرفت.📖
+قیافهی مری درست شبیه مامان بود وقتی از پنجره خاکسترها را نگاه میکرد، صورتش عجیب بود، یواش جای آن یکی صورت را میگرفت تا این که یک روز نگاه میکردی و میدیدی آدمی که میشناختی دیگر نیست و به جایش یک شبح نشسته که فقط یک حرف برای گفتن دارد، تمام چیزهای زیبای این دنیا دروغ هستند. آخرسر هیچ ارزشی ندارند.📖
واقعا با اعتقاد بود. همیشه نمازهاش را اول وقت میخوند، تا جایی که خیلی وقتها اذان نگفته بودند و نمازش را خونده بود!
+توضیحات جامع الهه دربارهی هماتاقیش:/
پزشک: چند ماهشه؟
همراه بیمار: ماه چیه؟ ۲۰ سالشه.
پزشک: بچشون را میگم.
همراه بیمار: ایشون هنوز ازدواج نکردند.
پزشک: مهم نیست. چند ماهه حامله هستند؟
همراه بیمار: اصلا حامله نیست که!
پزشک: پس چرا اومدید زایشگاه؟!
بیمار و همراه: زاااااایششششگاااااه؟!؟!
+وقتی یه مریض بدحال داری و به برادران محترم میگی ما را ببرید بیمارستان😒
+بیمار بیچاره دلدردش دو برابر شد😤
من روح دارم و احتمال تشکیل اتفاقی این روح مطلقا برابر است با صفر :)
+حرم حضرت معصومه (س)
هرگاه حالت اشتغال به من بر بندهام غالب آمد، همّ و لذت او را در یاد خودم قرار دادم، عاشق من شود و من نیز به او عشق ورزم و چون عاشق او شوم، حجاب میان خودم و او را برمیدارم. آن گاه که مردم به سهو و غفلت گذرانند، او سهو و غفلت نخواهد داشت. ایناناند که کلامشان کلام انبیاست. حقاً اینان ابدالاند. ایناناند که چون بخواهم اهل زمین را عقوبتی کنم یا عذابی بر آنها فرستم، ایشان را در میان آنان یاد کنم، پس عذاب و عقوبت را به خاطر ایشان از اهل زمین باز گردانم.
حدیث قدسی
+چند ماهی میشه که دارم کتاب عطش را میخونم. اما اصلا جلو نمیره. یه جوریه که هر چند وقت یک بار، رهاش میکنم. حسمیکنم گنجایش اون را ندارم و بیشتر از ظرفیت منه. بعضی وقت ها موقع خوندن کتاب دلم میخواد فریاد بکشم و سر به کوه بذارم. چند روز پیش به زینب گفتم: شاید بعد از خوندن این کتاب حتی کافر بشم!
*دعای عرفه