مسخره

  • ۱۵:۱۳

من همیشه به بهانه ی درس، جواب رد به تمام خواستگارهایم داده ام و اصلا هیچ خواستگاری پایش به خانه ما باز نشده است. البته به جز یک مورد؛ که خیلی اصرار کردند و بعد از ماجراهایی بالاخره به خانه ما آمدند. یادم است وقتی که با خواستگار محترم به اتاقم رفتیم تا صحبت کنیم، حس خوبی نداشتم. نه! درباره استرس و اضطراب و این جور چیزها صحبت نمی کنم. فقط به نظرم خیلی مسخره بود که کسی را برای اولین بار می دیدم و با او درباره موضوع به این مهمی صحبت می کردم. من و آن آقا هیچ آشنایی قبلی نداشتیم و بعد خیلی یه هویی به مدت دو ساعت درباره ازدواج و آینده و ... با هم صحبت کردیم. در نهایت هم که پاسخ ما منفی بود. یعنی ما در طول عمرمان تقریبا دو ساعت و نیم همدیگر را دیده ایم و دو ساعتش را با همدیگر درباره ازدواج صحبت کرده ایم و نیم ساعت باقی مانده هم که بزرگتر ها در این باره صحبت کردند. این نه تنها مسخره است بلکه تا حدی احساس پوچی هم دارد. اگر من و آن آقا از قبل همدیگر را می شناختیم و تا حدودی با هم آشنا بودیم، همه چیز خیلی بهتر می بود. یادم است همان روزها بود که از خدا خواستم مرا دیگر در این موقعیت مسخره قرار ندهد.

 

+ منظورم این نیست که ازدواج سنتی خوب نیست و از این حرف ها؛ فقط نمی دانم چرا آن جلسه به نظرم خیلی مسخره بود!

+ چند روز پیش به صورت اتفاقی یاد این ماجرا افتادم و دیدم که بله، دعا اثر دارد!

  • ۵۱

انگاره ای از سپیده

  • ۱۵:۲۸
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۴۷

مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست

  • ۲۲:۰۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۵۵

خسته ام...

  • ۲۱:۴۲

ترم هفت با همه فراز و نشیب هایش تمام شد و حالا می بینم که سخت ترین ترمی بوده که پشت سر گذاشته ام.

در این چهارماه چیزهای زیادی در من تغییر کرده و دیگر سپیده سابق نیستم. فشارها و تنش ها و اتفاقاتی که در این مدت مرا تغییر داده، آنقدر خسته ام کرده که حتی بعد از مسافرت ده روزه، هنوز خستگیم درنرفته و الان برای اولین بار دلم می خواهد ارشد را به تعویق بیندازم. دلم می خواهد شرایطم جوری بود که یکی دو سال استراحت می کردم و بعد کنکور می دادم. از طرفی فکر نمی کنم ترم هشت هم چندان راحت باشد؛ کارورزی 4 و کارنمای معلمی با استاد نظری، آنالیز ریاضی 2 با استاد رضی و آنالیز عددی با استاد سعیدی نشان می دهند که برای حفظ معدل الف باید این ترم زیاد تلاش کنم چون تجربه های قبلی ثابت کرده که واحد های سخت و حجیم و سنگینی با اساتید نسبتا سختگیری دارم. اساتیدی که حتی اگر 0.5 نمره هم برای پاس شدن کم داشته باشم، بعید است کمکی کنند. دلم می خواست با آرامش و فراغ بال این ترم روی درس هایم تمرکز می کردم و سال 1401 یا 1402 کنکور ارشد می دادم.

همه ی آن چه که از اواخر شهریور تا اوایل زمستان بر من گذشت، مرا تغییر داده  و این تغییر آن قدر مشهود است که در مسافرت چندروزه ای که با دوستان دانشگاه داشتم، همه یشان متوجه آن شدند و به من گفتند که سپیده چه قدر تغییر کرده ای!

امیدوار بودم سفری که داشتم، حس و حالم را عوض کند؛ هرچند که الان انرژی و حتی آرامش بیشتری نسبت به قبل دارم اما هنوز هم خسته ام...

 

+ چهار روز و سه شب با مطهره و شلیر و هدیه و نسیم و زهرا و هاوژین در تهران بودیم. چه قدر دلم برایشان تنگ شده بود و به دیدنشان نیاز داشتم. به یاد گذشته ها، روزها به تفریح و خرید می رفتیم و شب ها هم تا دیروقت با هم صحبت می کردیم. جای خالی تازه عروسمان نرمین هم حسابی خالی بود.

تقریبا یک سال پیش بود که ما از همدیگر خداحافظی کردیم و فکر می کردیم به زودی دوباره همدیگر را خواهیم دید. یادش بخیر آن روز برای نسیم جشن تولد گرفتیم. و حالا بعد از تقریبا یک سال، دوباره دور هم جمع شده بودیم و بچه ها برای من جشن تولد گرفتند.

سعی کردم از تک تک لحظه های باهم بودنمان لذت ببرم چون معلوم نیست چه زمانی بتوانیم دوباره دورهم جمع بشویم...

 

+ چهارشنبه عصر سوییت را تحویل دادیم و از همدیگر خداحافظی کردیم. بقیه به ترمینال رفتند تا با اتوبوس به شهرهایشان بروند و من هم به خانه فاطمه رفتم. امیر مدتی است که برای ماموریت به یزد رفته و معلوم هم نیست کی برگردد. من رفتم پیش فاطمه تا تنها نباشد و چند روزی مهمان او بودم و هفته بعد با هم به محلات آمدیم.

 

+ برنامه ای که الان دارم، به این قرار است: درس های دانشگاه را در اولویت قرار می دهم و تمام تلاشم را می کنم که با معدل الف فارغ التحصیل شوم. در عین حال منابع آزمون ارشد فیزیک را مطالعه می کنم. اگر امسال نتیجه ی دلخواهم را در آزمون گرفتم، که خیلی هم خوب؛ ولی اگر هم نتوانستم، اشکالی ندارد چون هم امسال شرایط خوبی نداشته ام و هم تغییر رشته داده ام و مسیر راحتی را طی نمی کنم. از همه مهم تر این که نمی خواهم زیاد به خودم فشار بیاورم چون از لحاظ روحی و جسمی هنوز به وضعیت ایده آل برنگشته ام. 

  • ۶۴

قلب بزرگ

  • ۱۱:۰۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۵۱

فرار

  • ۲۰:۵۵

هرچه سریع تر از چیزی فرار کنیم، سریع تر به آن می رسیم! خب زمین گرد است دیگر....

 

+فرار کردن از چیزی با رفتن به سوی مخالف آن متفاوت است؛ مثلا ممکن است یک نفر برای فرار از فقر، کار کند. که متفاوت است با فردی که برای رسیدن به رفاه، کار می کند. درست است که هر دو در یک جهت حرکت می کنند؛ اما با یکدیگر متفاوت هستند. من فکر می کنم فرد اول در نهایت به مقصد دلخواهش نمی رسد؛ چون مقصدی برای خودش تعریف نکرده است. او تنها دارد از چیزی فرار می کند و در آخر در همان چیزی که از آن می ترسیده، سقوط خواهد کرد.

  • ۵۲

حس مزخرف

  • ۰۰:۱۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۶۵

باز هم با توکل بر خدا پیش می روم

  • ۱۱:۵۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۵۵

دومینو

  • ۱۵:۱۳

شبیه به یه دومینو هست؛ چهار سال پیش من به خاطر شغل از فیزیک گذشتم، بعد الان به خاطر فیزیک دارم از ازدواج می‌گذرم.
و نمی‌دونم این دومینو قراره تا کی ادامه پیدا کنه و به خاطر چه چیزهایی از چیزهای دیگه بگذرم!

+امیدوارم نه در گذشته تصمیم اشتباه گرفته باشم و نه الان چنین کاری بکنم و نه در آینده. امیدوارم هرکدوم از این‌ها ارزش انرژی و زمانی که صرفش کردم را داشته باشه. امیدوارم.‌‌..

  • ۶۲

دنیا اعتباری ندارد

  • ۰۹:۰۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۵۳
فاتحی هوشیارم من
چشم به راه‌ خورشید تا بشکوفد طلایی‌رنگ
و در شکوه سپیده‌دم
ایستاده‌ام تنها در هاله‌ای غرورآگین
...
اندره آدی
Designed By Erfan Powered by Bayan