تافته‌ی جدا بافته‌ام...

  • ۱۸:۲۲

من در میان جمع و دلم جای دیگری‌ست!

عصر عاشوراست، هوا آسمانی‌ست، آسمان و زمین بغض کرده.

اما بعضی‌هایمان چشم بسته‌ایم بر روی حقیقت و حجاب‌ها نمی‌گذارند چیزی را بفهمیم. دلمان از گناه زنگار بسته.

خدایا خودت جلوه‌ای از حقیقت حسین (ع) را بر دل‌هایمان بتابان و نگذار غرق در سیاهی و ظلمات شویم.

  • ۱۵۸

رویای نیمه شب

  • ۲۱:۱۸

+شب که می‌شود، وحشت می‌کنم. کاش می‌شد شب‌ها را مثل دانه‌های پلاسیده و تیره‌ی یک خوشه‌ی انگور می‌کندم و دور می‌ریختم!

  • ۱۴۷

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش

  • ۱۷:۵۹
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۲۹

روح پاک و لطیف جهان

  • ۱۷:۱۴

توحید یعنی جهان دارای یک آفریننده و سازنده، و به تعبیری، دارای یک روح پاک و لطیف است.

+از کتاب "طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن" _ سیدعلی خامنه‌ای (مدظله)

 

  • ۱۱۲

خطرِ نفسِ طمّاعِ پنهان

  • ۰۰:۰۴

+این‌ها انگیزه‌هایی‌ست که انسان را از پیمودن این راه باز می‌دارد، ترس‌ها و طمع‌ها؛ ترس‌ها را که بشکافیم، ده‌ها مقوله پیدا می‌شوند؛ طمع‌ها را که بشکافیم، ده‌ها مقوله‌ی دیگر پیدا می‌شوند، راحت‌طلبی‌ها، عافیت‌طلبی‌ها، فرصت‌طلبی‌ها، نفع‌طلبی‌ها و از این قبیل.
+طمع به چه؟ طمعِ به زندگی راحت؛ که اگر من این راه را نپیمایم، دنبال این مقصود حرکت نکنم و نروم، در رختخواب گرم و نرمِ خانه‌ی خودم بخوابم، پهلوی فرزندان و زن محبوبم به سر ببرم؛ این یک چیزی‌ است که برای یک انسان معمولی، برای یک انسانِ کوچک، برای یک روح ضعیف، ایده‌آل است، محبوب است، مطلوب است، برایش خودکُشان می‌کند، پیداست که حاظر نیست آن را به آسانی از دست بدهد.
+از این طرف از آن طرف، انگیزه‌های گوناگون این انسان را به جانب‌های مختلف می‌برند، این آدم می‌شود متزلزل؛ مثل همان زورق، مثل همان قایق، گاهی به این طرف، گاهی به آن طرف، این انسانِ نامطمئن است.
+آدمِ مطمئن، "یا ایّتها النّفس المطمئنّه * ارجعی الی ربّک راضیه مرضیه". آن کسی می‌تواند راه خدا را تا آخر بپیماید، به سرمنزل و هدف منظور و مقصود نائل آید، که مطمئن باشد حالت اطمینان و سکون در او باشد. به سرمنزل و هدف منظور و مقصود نائل آید، که مطمئن باشد حالت اطمینان و سکون در او باشد. اطمینان به این معناست؛ یعنی جاذبه‌ای او را بکشاند. جاذبه ایمان، جاذبه علاقه به خدا، جاذبه علاقه‌ی به هدف، آن‌چنان او را مجذوب کند و به سوی خود بکشاند که همه‌ی جاذبه‌های دیگر برای او هیچ‌و‌پوچ و مسخره بیایند، هیچ‌وپوچ و مسخره.

++بخش‌هایی از کتاب "طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن" _سیدعلی خامنه‌ای (مدظله)

+++مثل این که اشکال کار اینجاست...

+++ایده‌آل‌ها بعد از مدت‌های مدید دارد برایم حل می‌شود:)

+++فکر می‌کنم درویش مصطفی را یافته ام:))

 

  • ۱۲۰

آبعلی

  • ۲۱:۱۵

الهام: مال انتشارات صدرا هست؟
من: نه! فک کنم از سوره مهر.
زهره: کتابای شهید مطهری که از سوره مهر نیست.
من: "آبنبات هل‌دار" را می‌گیم:/

+حال و احوال ما در دوره صراط

  • ۱۰۹

روزی مثل امروز

  • ۲۱:۱۳

+فکر کرد که تا صد سال دیگر همه‌ی کسانی را که می‌بیند مرده اند.
+به نظرش می‌رسید انگار صحنه‌ای که در فیلم دیده می‌شد واقعی تر از خیابان جلوی خانه‌اش بود، انگار که واقعیت فقط کپی کم‌رنگ و پیش پاافتاده‌ای از دنیای طلایی فیلم بود.
+پایانی خوش در روز بهاری، مثل تصویری از خوشبختی که آن را تند و سریع با قلم کشیده باشند.
+چیزی برای تعریف کردن ندارد، زندگی‌اش به هم ریخته‌تر و پیچیده‌تر از آن است که بشود داستانی در آن پیدا کرد.
+شاید هم دلش برای خود فابین تنگ نمی‌شد، بلکه برای احساس عشقی که به او داشت تنگ می‌شد، آن احساس بی‌چون‌‌ و چرا که هنوز بعد بیست سال او را مات و مبهوت می‌کرد‌.
+دلفین بدون اینکه حرفی بزنند راه افتاد. آندرآس این لحظه‌ها را دوست داشت، لحظه‌هایی که بدون آنکه چیزی گفته بشود یا اتفاقی بیفتد، تصمیمی برای انجام کاری گرفته می‌شد. او هم دنبال دلفین راه افتاد.
+زمان در گریز است، ساعت‌ها در شتاب‌اند
و کسی نمی‌تواند آن‌ها را بازایستاند
روزگار تو هم سپری خواهد شد
هم‌چون پرواز سریع یک پرنده.
+آدم تنهاست، فرقی نمی‌کنه با کی باشه‌.
+حتی اگر زمانیدیگر هیچ انسانی روی کره زمین نباشد، چراغ‌های اِستندبای همچنان روشن خواهند بود و تمام ساعت‌هایی که روی دستگاه‌های برقی نصب هستند همچنان زمانی را که دیگر وجود ندارد نشان خواهند داد، تا اینکه آخرین نیروگاه‌های برق از کار بیفتد و همه‌ی باطری‌ها از کار بیفتند.
+آخرین باقی‌مانده‌های یک زندگی ازدست‌رفته، یادگاری که چیزی جز چند واژه‌ی بی‌اعتبار نبود.
+از اینکه از شر بارهای اضافی خلاص شده بود احساس سبکی می‌کرد. به نظرش می‌رسید که انگار تمام آن سال‌ها را در خواب گذرانده است، انگار که وجودش به خواب رفته و بی‌حس شده، درست مثل عضوی از بدن که مدت‌هاست بی‌حرکت مانده‌. حالا آن درد غریب و لذت‌بخش را حس می‌کرد، همان دردی که وقتی خون به سرعت به عضو خواب رفته برمی‌گشت. هنوز زنده بود و حرکت می‌کرد.
+اصولاً وداع با کسی یا چیزی بی‌معنی است. نگاه آخر درست مثل نگاه اول بود و هر خاطره چیزی بیش از یک امکان از میان امکانات دیگر نبود.
+خب تو اگه اینو نمی‌فهمی، پس نمی‌فهمی دیگه، کاریش نمی‌شه کرد.
+تولدِ خودش و هر تولد دیگری آخرین اتفاق از زنجیره‌ی بی‌پایان رویدادها بود. فقط مرگ تصادفی نبود.

  • ۱۰۴
فاتحی هوشیارم من
چشم به راه‌ خورشید تا بشکوفد طلایی‌رنگ
و در شکوه سپیده‌دم
ایستاده‌ام تنها در هاله‌ای غرورآگین
...
اندره آدی
Designed By Erfan Powered by Bayan