قلب بزرگ

  • ۱۱:۰۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۷

فرار

  • ۲۰:۵۵

هرچه سریع تر از چیزی فرار کنیم، سریع تر به آن می رسیم! خب زمین گرد است دیگر....

 

+فرار کردن از چیزی با رفتن به سوی مخالف آن متفاوت است؛ مثلا ممکن است یک نفر برای فرار از فقر، کار کند. که متفاوت است با فردی که برای رسیدن به رفاه، کار می کند. درست است که هر دو در یک جهت حرکت می کنند؛ اما با یکدیگر متفاوت هستند. من فکر می کنم فرد اول در نهایت به مقصد دلخواهش نمی رسد؛ چون مقصدی برای خودش تعریف نکرده است. او تنها دارد از چیزی فرار می کند و در آخر در همان چیزی که از آن می ترسیده، سقوط خواهد کرد.

  • ۲۹

حس مزخرف

  • ۰۰:۱۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۴۳

باز هم با توکل بر خدا پیش می روم

  • ۱۱:۵۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۷

دومینو

  • ۱۵:۱۳

شبیه به یه دومینو هست؛ چهار سال پیش من به خاطر شغل از فیزیک گذشتم، بعد الان به خاطر فیزیک دارم از ازدواج می‌گذرم.
و نمی‌دونم این دومینو قراره تا کی ادامه پیدا کنه و به خاطر چه چیزهایی از چیزهای دیگه بگذرم!

+امیدوارم نه در گذشته تصمیم اشتباه گرفته باشم و نه الان چنین کاری بکنم و نه در آینده. امیدوارم هرکدوم از این‌ها ارزش انرژی و زمانی که صرفش کردم را داشته باشه. امیدوارم.‌‌..

  • ۴۰

دنیا اعتباری ندارد

  • ۰۹:۰۰

دیشب آقای ش در گروه های مشترکی که داشتیم، صوت هایی با مضمون مشابه ارسال کرد. در هر گروه با توجه به اعضای آن اعلام کرد که فعالیت هایی که با همکاری خیریه م انجام می دادیم، ملغی شده است! خب من خیلی ناراحت شدم چون فکر می کنم استمرار این کار می توانست ثمرات خوبی را به ارمغان بیاورد. به هرحال کار آموزشی و فرهنگی مستمر و همچنین با پشتیبانی مالی خوب یک خیریه، شانس موفقیت بالاتری دارد نسبت به اردوهایی که گهگاه در عید یا تابستان برگزار می شوند.

گروه ما در این میان تلاش های زیادی کرد و اگر خیریه هم کمی بیشتر به کارهای گروه بها می داد، کار به اینجا نمی رسید. البته که نقدهایی هم به عملکرد گروه ما وارد است. اما به هرحال بعد از تقریبا هفت ماه، همه چیز ملغی اعلام شد. خدا را شکر که در همین مدت کوتاه هم توانستم در این کار حضور داشته باشم؛ حتی با این که می دانم کاری نکردم ولی به هر حال خدا لطف بزرگی کرد که این کار را روزی من کرد.

 

__________________

 

دیشب به نکته جالبی پی بردم. تقریبا دوماه پیش وقتی که خانم م تازه از سیستان و بلوچستان برگشته بود، آقای ش گفت که با ایشان تلفنی صحبت کنیم و از اوضاع منطقه جویا شویم. یک تماس صوتی سه نفره که من و آقای ش و خانم م آن را تشکیل دادیم. یادم است در ابتدای صحبت، خانم م از ما پرسید که الان مسئول گروه کدام یکی از شماها هستید؟ که من جواب دادم: آقای ش. آن موقع حضور من برای خانم م آن قدر پررنگ بوده که او تشخیص نداده بود من چه سمتی در گروه دارم! (البته که من در گروه هیچ وقت هیچ سمتی هم نداشته ام:)) یا دفعه ی قبل که خیریه رفتیم، از گروه ما فقط من و آقای ش بودیم و بعدا من از آقای ح فهمیدم که این درخواست خیریه بوده که در آن جلسه فقط من حضور داشته باشم.

بعد از همه ی این ها، اتفاقاتی رخ داد که در نهایت وقتی قرار شد ادامه کار کنسل اعلام شود، من همزمان با بقیه اعضای گروه در جریان قرار گرفتم. یعنی نه تنها در گرفتن این تصمیم نقشی نداشتم، بلکه حتی به صورت جداگانه و یا باجزییات بیشتر هم از این کار مطلع نشدم. من هم مثل بقیه اعضای کارگروه دبستان ناگهان با یک پیام صوتی از آقای ش در گروه مواجه شدم که ایشان گفتند کار را ادامه نخواهیم داد. در گروه آموزشی هم همان توضیحات بدون نام بردن از من ذکر شد. تنها در گروه اصلی بود که آقای ش از من و خانم ر و آقای ب نام برد و گفت دیگر کار را ادامه ندهیم.

خب گله ای از کسی ندارم و حتی ناراحت هم نیستم؛ فقط برایم جالب بود که در طی تقریبا دو ماه چه قدر تفاوت ایجاد شده است!

 

 

+این سردی و بی تفاوتیِ ناخودآگاهِ من، آخر یه جایی کار دستم می دهد...

  • ۳۰

صورت تو خودِ تو نیست!

  • ۰۹:۱۹

میلان کوندرا در کتاب جاودانگی درباره یک اتفاق عجیب می نویسد:

 

و من فکر می کردم که چه زمانی قرار است در آینه نگاهی به خودم بیندازم و با خود حقیقی ام روبرو شوم؟ و در کشاکش کدام حادثه در زندگیم، این آینه را پیدا خواهم کرد؟ این آینه در وجود یک فرد مجسم می شود یا من به تنهایی با خودِ حقیقی ام روبرو خواهم شد؟ همان طور که کوندرا گفته، از دیدن چهره واقعی سپیده وحشت خواهم کرد؟ انگاره ی من از سپیده چه قدر با حقیقت سپیده تفاوت دارد؟

 نمی دانم شاید مدام پرتویی از آن آینه بازتابیده می شود و به ما می رسد. ولی ما در خلال روزمرگی هایمان به آن توجهی نمی کنیم. برای همین است که در مواجهه کامل با آن آینه شگفت زده می شویم. مثلا "قدرت و خویشتن داری" یکی از ویژگی های انگاره ای است که من از خودم دارم. اما این روز ها می بینم که نه، من آن قدر هم که فکر می کردم قوی نیستم. آن قدر ها هم کنترل خودم را در دست ندارم. شاید بتوانم از برخی چیزها پیشگیری کنم و خودم را درگیرشان نکنم؛ اما اگر ناخواسته به میان چیزی پرتاب شوم، آن قدر قوی نیستم که بتوانم خودم را به راحتی ببیرون بکشم.

  • ۵۳
فاتحی هوشیارم من
چشم به راه‌ خورشید تا بشکوفد طلایی‌رنگ
و در شکوه سپیده‌دم
ایستاده‌ام تنها در هاله‌ای غرورآگین
...
اندره آدی
Designed By Erfan Powered by Bayan