توفیق اجباری

  • ۲۳:۰۷

این چند روزه برای هماهنگی عروسی مطهره با دوستانم صحبت کردم. همه‌شان آنقدر سرشان شلوغ بود و درگیر بودند که به من احساس بیکاری دست داد :)

شلیر ازدانشگاه و سمینار گفت‌، نرمین از کنکور ارشد، نسیم از کنکور ارشد و ازدواج، با هدیه هم که نتوانستم درست حسابی صحبت کنم اما می‌دانم درگیر دانشگاه و جهیزیه است. هاوژین مانند شلیر است. مطهره هم کنکور ارشد داشت و دو هفته دیگر هم عروسیش است.
در این میان من فقط مدرسه را دارم. که خب همه مدرسه را دارند. تازه پایه‌های من کمتر است و شهر خودمان هستم و ... .
حس عجیبی است که همه با تمام توانشان در حال تکاپو هستند ولی من توفیق اجباری دارم و سرم خلوت است! همیشه برعکس بود و من پرمشغله ترین عضو گروهمان بودم.
راستش ته دلم می‌گویم که چرا ابن جوری شده و حق من نبود‌‌‌. از طرفی هم به خودم می‌گویم از این استراحت اجباری استفاده کن. تو که هیچ وقت به خودت استراحت نمی‌دهی؛ شاید خدا خواسته به زور به تو استراحت دهد‌. پس خوب از آن استفاده کن.

  • ۶

درخت توت

  • ۲۳:۱۱

امروز وقتی داشتم صبحانه می‌خوردم، توجهم به برگ‌های درخت توت جلب شد که با وزش باد در آبی بیکران آسمان تکان می‌خوردند. و من سعی کردم با تمام وجودم از این لحظات لذت ببرم...

  • ۵

آقای کاظمی

  • ۲۳:۱۰

چند دقیقه پیش به مطهره گفتم برای عروسیش می‌روم و بعد چند قطره اشک از چشمم چکید.

چند هفته قبل که مطهره گفت عروسیش است، من کلی ذوق کردم‌. خیال کردم با همه بچه‌ها می رویم شاهرود و چند روز خوش می‌گذرانیم. اما امشب به مطهره گفتم پنجشنبه می‌آیم و جمعه برمی‌گردم‌. چون نسیم کلی کار دارد و برنامه‌اش همین است. مطهره هم که عروس است و سرش شلوغ. هدیه هم دیروز تماس گرفتم که بیرون بود و نمی‌توانست صحبت کند و گفت شب زنگ می‌زند و امروز هم از او خبری نشد. از دستش اصلا ناراحت نشدم چون میدانم چه قدر درگیر دانشگاه و مدرسه و خرید جهیزیه و ... است.

ناراحتیم از این بود که جور دیگر فکر می‌کردم و جور دیگر شد. همیشه همین است؛ ماجرای آقای کاظمی، مدرسه نمونه، عروسی فاطمه، دانشگاه و خوابگاه، معلمی و کارمند بودن و هزار مثال دیگر. همیشه برای من همین بوده. خیلی چیزها بوده که کلی برایش ذوق کرده ام و فکر کرده ام چقدر خوب است؛ اما وقتی با آن روبرو شده‌ام، حالم گرفته شده است. این روند قرار است تا کی ادامه پیدا کند؟ کی قرار است چیزی از حد تصور و تخیل من بهتر باشد؟

 

+داشتم فکر می‌کردم که دوشنبه بروم تهران. پنج‌شنبه بروم شاهرود. جمعه بروم مشهد. یک‌شنبه برگردم محلات.

  • ۴

خواب‌های عجیب و غریب من ۶

  • ۲۳:۱۴

شب بود و باران سیل‌آسا می‌بارید. باد شدیدی می‌وزید. طوفان به تمام معنایی بود و بابا در جاده می‌راند. من هم کنار دستش نشسته بودم و به باران خیره شده بودم. بر اثر طوفان ناگهان دوتا از تیرهایچراغ برق کنار جاده شکستند و سقوط کردند‌. مطمئن بودم یا روی ماشین ما می‌افتند و یا ما با ان‌ها تصادف می‌کنیم. اما بابا فرمان را کمی چرخاند و ما توانستیم از زیر آن‌ها بگذریم. همه‌چیز اونقدر سریع اتفاق افتاد که من تنها توانستم فریاد بکشم و بلند بگویم وااااااای!

  • ۳

دروغگویی روی مبل

  • ۲۳:۱۷

امشب کتاب دروغگویی روی مبل نوشته یالوم را به پایان رسوندم و الان حس خیلی خوبی دارم.

داشتم فکر می‌کردم که ای‌کاش این کتاب را زودتر خونده بودم. تمام این چند ماهی که خالم خوب نبود، خوندن این کتاب میتونست برام کمک کننده باشه. اصلا خودم را سرزنش نمی‌کنم و به نظرم کار درستی کردم که چندماه به خودم استراحت دادم. منظورم این هست که این یادم بمونه که فضای مجازی موبایل و بازی و ... به من کمک نمی‌کنه و شفای من در کتاب‌هاست‌.

البته که شاید الان مناسب‌ترین زمان برای من بوده تا کتاب را بخونم و ازش استفاده کنم.

کتاب بسیار آموزنده‌ای بود. اولین چیزی که ازش فهمیدم این بود که بعصی وقت‌ها باید از بیرون و از دورتر به خودم یک نگاه بیندازم تا بفهمم اشکال کار کجاست. این نگاه از بیرون می‌تونه درمانگر باشه یا دوست یا آشنا یا حتی خودم. البته که به تنهایی فکر نمی‌کنم به این راحتی‌ها بشه. چون وقتی از بیرون نگاه می‌کنیم خیلی چیزها اهمیت خودشون را از دست می‌دن و ما تازه متوجه میشیم که چه چیزهای مهمی وجود دارند که حواسمون بهشون نیست(مثل مارشال و کارول). از طرفی هم عیب‌ها و ضعف‌های خودمون را می‌تونیم ببینیم (مثل شلی).

مورد دیگه هم این که خودافشایی و روراست بودن با خود خیلی مهمه. خیلی وقت‌ها ما در جریان خودافشایی متوجه می‌شیم که باخودمون روراست نبودیم.

چیز دیگه‌ای که در کتاب بسیار بهش پرداخته بود، روابط درمانی روزمره بود. این که خیلی وقت‌ها یک رابطه میتونه به درمان افراد کمک کنه. یعنی یکی از طرفین مانند درمانگر کمک کنه به طرف مقابل. این ایده برای من خیلی جذاب و قابل تحسین بود. این که ما بتونیم به درمان و شفای یکدیگر کمک کنیم. نه لزوما با این دید که من دارم به طرف مقابلم کمک می‌کنم و اون نیاز به کمک داره و من درمانگر هستم؛ نه! در خلال روابط بتونیم برای همدیگه امن و موثر و راهنما باشیم. که خیلی قشنگ هست و توی یه جامعه آرمانی همه روابط میتونه تا حدودی همین جوری باشه.

و یه چیز خیلی مهم دیگه هم در کتاب بود: انعطاف پذیری نسبت به روش‌ها. این که نمیشه برای همه یک نسخه پیچید و باید به تفاوت‌های همه فردی و محیطی توجه کرد. علاوه بر اون هیچ وقت دوتا نورد کاملا یکسان وجود نداره. (مثل کارول و جین که هر دو دقیقا در یک ماجرا درگیر بودند؛ اما ارنست هربار با عینک هرکدوم به قضیه نگاه کرد و راه حل‌های متفاوتی ارائه داد.)

و از همه مهم‌تر این که ما بعصی وقت‌ها با ازدست دادن‌هاست که چیزهای دیگه ای بدست میاریم. در واقع با فقدان چیزی که برامون خیلی مهم بوده و در جریان مواجهه با غم و سوگ و خشم و انتقام و حسرت خیلی از حس‌های دیگه ای که همراه با فقدان هستند، ما خودمون را بهتر و بیشتر و عمیق‌تر می‌شناسیم. هرچالشی میتونه مثل آیینه ای باشه که ما را با خودمون روبرو می‌کنه و ما تازه می‌فهمیم که اشکال کار کجا بوده و بعد از اون چیزهای بهتر و مناسب‌تری را بخواهیم و تلاش کنیم و بدست بیاریم.

 

+ یه کتاب از یون‌ درباره خواب توی لیست کتاب‌هام هست و بعد از خوندن این کتاب تشویق شدم که هرچه سریع‌تر بخونمش.

+ این گل‌ها را هم امروز گذاشتم روی میزحال و حالا که فکرشم می‌کنم احتمالا تحت تاثیر ایکه بانای شرلی بوده😁

  • ۵

اولین روز معلم

  • ۲۳:۱۸

برای روز معلم هدیه گرفتم و بابتش خیلی ذوق دارم😍😍

این که عضو یه مجموعه باشی و به خاطر بزرگداشتش هدیه بگیری واقعا حس خوبیه. احساس تعلق برای من خیلی مهمه و این جور مواقع حسابی کیف می‌کنم‌.

اولین هدیه را از نیوشا گرفتم؛ دانش‌آموزی شیطونی که خیلی ازش خوشم میاد. یه شال خوشرنگ بهاری بود.

از چندتا دانش‌آموز دیگه هم شاخه گل دریافت کردم و هی قلبم اکلیلی شد.

یکی از دانش‌آموزها هم برای همه معلم‌ها گلدان‌های شمعدانی آورده بود که من با لبخند یک گل شمعدانی صورتی را انتخاب کردم.

و اما یک هدیه دیگه هم دریافت کردم که اصلا انتظارش را نداشتم و کاملا سوپرایز شدم. محبوبه بعد از افطار اومد خونه ما و برام یه روسری گل‌گلی صورتی آورد. اونقدر این روسری زیبا هست که از همون اول عاشقش شدم.

 

+همه هدیه‌هام صورتی هست 💞

  • ۳

کوه دلتنگی

  • ۲۳:۲۰

امان از دلتنگی که مثل کوه روی سینه سنگینی می‌کند و نفس کشیدن را سخت، یا مثل مار دور قلب چنبره می‌زند و آن را فشرده می‌کند.

دلتنگی برای چیزی در گذشته که هیچ وقت اتفاق نیفتاده یا دلتنگی برای چیزی در آینده که شاید هیچ وقت اتفاق نیفتد؛ حسرت و اندوه... 

 

 

  • ۳

پوست من

  • ۲۳:۲۱
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۵

شکر

  • ۰۹:۵۴

صبح‌ها که چشم‌هام را باز می‌کنم، این تصویر را می‌بینم که عاشقش هستم. از کودکی و نوجوانی چنین چیزی را دوست داشتم. الان هم که چند سال از داشتنش گذشته، هنوز از دیدنش ذوق می‌کنم و کلی دوستش دارم‌.

+ خدایا هزارااااااان بار شکرت❤️

  • ۸
فاتحی هوشیارم من
چشم به راه‌ خورشید تا بشکوفد طلایی‌رنگ
و در شکوه سپیده‌دم
ایستاده‌ام تنها در هاله‌ای غرورآگین
...
اندره آدی
Designed By Erfan Powered by Bayan