وحشت

  • ۲۲:۱۲

+ می‌ترسم. نکند دوباره در آن گرداب بلغزم...
+ایمان آن بلندای روشن و نورانی است که هر از چندگاهی در پس ابرهای تردید گمش می‌کنم.
+ایمان همان خلایی ست که وجودم را تهی کرده. نمی‌دانم به دنبال چه چیزی به دور خود می‌چرخم. سرگردان و حیران و گمگشته هستم بدون کوچک‌ترین ادراکی. کاملا کور.
به یاد ندارم که برای چه پا به اینجا گذاشته بودم. اکنون به جبر در راهی بدون برگشت هستم که نمی‌دانم از کجا شروع شده و به کجا می‌انجامد. هیچ آشنایی نیست ک دستم را بگیرد. همه غریبه هستند؛ حتی آشناها.
مه روی سینه‌ام سنگینی می‌کند. هوایی برای تنفس نیست. آخر این ابرهای متراکم خفه‌ام می‌کند..... 

  • ۱۰۳

عجیب

  • ۰۱:۴۸

برهه عجیبی را سپری می‌کنم. آدم‌های متفاوتی وارد زندگیم می‌شن. چندروزیا چندماه را باهاشون زندگی می‌کنم. بعداز هم دور می‌شیم. اونقدر دور که احتمالا هیچوقت نمی‌بینمشون. فقط آوای اسم‌ها و تصویر چهره‌ها و خاطرات برام می‌مونه و بعد دوباره آدم‌های جدید...

  • ۲۴
فاتحی هوشیارم من
چشم به راه‌ خورشید تا بشکوفد طلایی‌رنگ
و در شکوه سپیده‌دم
ایستاده‌ام تنها در هاله‌ای غرورآگین
...
اندره آدی
Designed By Erfan Powered by Bayan