کارهایی که ناخواسته انجام می دهم

  • ۲۳:۱۳
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۰

مسخره

  • ۱۵:۱۳

من همیشه به بهانه ی درس، جواب رد به تمام خواستگارهایم داده ام و اصلا هیچ خواستگاری پایش به خانه ما باز نشده است. البته به جز یک مورد؛ که خیلی اصرار کردند و بعد از ماجراهایی بالاخره به خانه ما آمدند. یادم است وقتی که با خواستگار محترم به اتاقم رفتیم تا صحبت کنیم، حس خوبی نداشتم. نه! درباره استرس و اضطراب و این جور چیزها صحبت نمی کنم. فقط به نظرم خیلی مسخره بود که کسی را برای اولین بار می دیدم و با او درباره موضوع به این مهمی صحبت می کردم. من و آن آقا هیچ آشنایی قبلی نداشتیم و بعد خیلی یه هویی به مدت دو ساعت درباره ازدواج و آینده و ... با هم صحبت کردیم. در نهایت هم که پاسخ ما منفی بود. یعنی ما در طول عمرمان تقریبا دو ساعت و نیم همدیگر را دیده ایم و دو ساعتش را با همدیگر درباره ازدواج صحبت کرده ایم و نیم ساعت باقی مانده هم که بزرگتر ها در این باره صحبت کردند. این نه تنها مسخره است بلکه تا حدی احساس پوچی هم دارد. اگر من و آن آقا از قبل همدیگر را می شناختیم و تا حدودی با هم آشنا بودیم، همه چیز خیلی بهتر می بود. یادم است همان روزها بود که از خدا خواستم مرا دیگر در این موقعیت مسخره قرار ندهد.

 

+ منظورم این نیست که ازدواج سنتی خوب نیست و از این حرف ها؛ فقط نمی دانم چرا آن جلسه به نظرم خیلی مسخره بود!

+ چند روز پیش به صورت اتفاقی یاد این ماجرا افتادم و دیدم که بله، دعا اثر دارد!

  • ۲۸

انگاره ای از سپیده

  • ۱۵:۲۸
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۷

مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست

  • ۲۲:۰۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۶

خسته ام...

  • ۲۱:۴۲

ترم هفت با همه فراز و نشیب هایش تمام شد و حالا می بینم که سخت ترین ترمی بوده که پشت سر گذاشته ام.

در این چهارماه چیزهای زیادی در من تغییر کرده و دیگر سپیده سابق نیستم. فشارها و تنش ها و اتفاقاتی که در این مدت مرا تغییر داده، آنقدر خسته ام کرده که حتی بعد از مسافرت ده روزه، هنوز خستگیم درنرفته و الان برای اولین بار دلم می خواهد ارشد را به تعویق بیندازم. دلم می خواهد شرایطم جوری بود که یکی دو سال استراحت می کردم و بعد کنکور می دادم. از طرفی فکر نمی کنم ترم هشت هم چندان راحت باشد؛ کارورزی 4 و کارنمای معلمی با استاد نظری، آنالیز ریاضی 2 با استاد رضی و آنالیز عددی با استاد سعیدی نشان می دهند که برای حفظ معدل الف باید این ترم زیاد تلاش کنم چون تجربه های قبلی ثابت کرده که واحد های سخت و حجیم و سنگینی با اساتید نسبتا سختگیری دارم. اساتیدی که حتی اگر 0.5 نمره هم برای پاس شدن کم داشته باشم، بعید است کمکی کنند. دلم می خواست با آرامش و فراغ بال این ترم روی درس هایم تمرکز می کردم و سال 1401 یا 1402 کنکور ارشد می دادم.

همه ی آن چه که از اواخر شهریور تا اوایل زمستان بر من گذشت، مرا تغییر داده  و این تغییر آن قدر مشهود است که در مسافرت چندروزه ای که با دوستان دانشگاه داشتم، همه یشان متوجه آن شدند و به من گفتند که سپیده چه قدر تغییر کرده ای!

امیدوار بودم سفری که داشتم، حس و حالم را عوض کند؛ هرچند که الان انرژی و حتی آرامش بیشتری نسبت به قبل دارم اما هنوز هم خسته ام...

 

+ چهار روز و سه شب با مطهره و شلیر و هدیه و نسیم و زهرا و هاوژین در تهران بودیم. چه قدر دلم برایشان تنگ شده بود و به دیدنشان نیاز داشتم. به یاد گذشته ها، روزها به تفریح و خرید می رفتیم و شب ها هم تا دیروقت با هم صحبت می کردیم. جای خالی تازه عروسمان نرمین هم حسابی خالی بود.

تقریبا یک سال پیش بود که ما از همدیگر خداحافظی کردیم و فکر می کردیم به زودی دوباره همدیگر را خواهیم دید. یادش بخیر آن روز برای نسیم جشن تولد گرفتیم. و حالا بعد از تقریبا یک سال، دوباره دور هم جمع شده بودیم و بچه ها برای من جشن تولد گرفتند.

سعی کردم از تک تک لحظه های باهم بودنمان لذت ببرم چون معلوم نیست چه زمانی بتوانیم دوباره دورهم جمع بشویم...

 

+ چهارشنبه عصر سوییت را تحویل دادیم و از همدیگر خداحافظی کردیم. بقیه به ترمینال رفتند تا با اتوبوس به شهرهایشان بروند و من هم به خانه فاطمه رفتم. امیر مدتی است که برای ماموریت به یزد رفته و معلوم هم نیست کی برگردد. من رفتم پیش فاطمه تا تنها نباشد و چند روزی مهمان او بودم و هفته بعد با هم به محلات آمدیم.

 

+ برنامه ای که الان دارم، به این قرار است: درس های دانشگاه را در اولویت قرار می دهم و تمام تلاشم را می کنم که با معدل الف فارغ التحصیل شوم. در عین حال منابع آزمون ارشد فیزیک را مطالعه می کنم. اگر امسال نتیجه ی دلخواهم را در آزمون گرفتم، که خیلی هم خوب؛ ولی اگر هم نتوانستم، اشکالی ندارد چون هم امسال شرایط خوبی نداشته ام و هم تغییر رشته داده ام و مسیر راحتی را طی نمی کنم. از همه مهم تر این که نمی خواهم زیاد به خودم فشار بیاورم چون از لحاظ روحی و جسمی هنوز به وضعیت ایده آل برنگشته ام. 

  • ۳۵
فاتحی هوشیارم من
چشم به راه‌ خورشید تا بشکوفد طلایی‌رنگ
و در شکوه سپیده‌دم
ایستاده‌ام تنها در هاله‌ای غرورآگین
...
اندره آدی
Designed By Erfan Powered by Bayan