روایت زهکلوت 1

  • ۰۱:۱۱

دیروز جزوه های کپی گرفته شده ی کلاسم به دستم رسید. نمونه سوالات و توضیحات و نکات را روی برگه هایی نوشته بودم و به آقای صادقی داده بودم تا برای دانش آموزان تکثیر کند. اول که وارد کلاس شدم، دانش آموزان کمی نگران شدند و فکر کردند که می خواهم ازشان امتحان بگیرم؛ اما بعد از توضیحی که بهشان دادم، خیالسان راحت شد و آرام گرفتند.

وقتی داشتم برگه ها را پخش می کردمف یکی از دانش اموزها حرف عجیبی زد، خیلی عجیب! او گفت: "خانم چرا این برگه ها را به خاطر ما اصراف می کنید؟ ما ارزش این ها را نداریم... " هیچ کدام از دانش آموزان هم واکنشی به او نشان ندادند.

من اما با اندکی تندی بهشان گفتم که دیگر این حرف را نزنند. ارزش آن ها به عنوان یک دانش آموز خیلی بالاتر از این حرف هاست. علاوه بر این، آن ها به عنوان دختر شایستگی چیزهای زیادی را دارند و اصلا هر چه قدر که برایشان فراهم شود، بازهم کم است و ...

 

یادم است وقتی خودم دانش آموز بودم، در مدرسه نمونه درس می خواندم. مدرسه مان مجهز به تخته هوشمند بود. کتابخانه ای هم داشت. دو آزمایشگاه داشت: یکی زیست و دیگری شیمی و فیزیک. من و دوستانم مدام درآزمایشگاه شیمی و فیزیک بودیم و با مواد و وسایل آن آزمایش می کردیم. علاوه بر آن آزمایشگاه پژوهشسرای دانش آموزی هم بود و مواد و دستگاه هایی مانند آون و سانتریفیوژ و ... داشت. معلمان مدرسه مان هم تقریبا خوب بودند. همچنین اکثرمان برای دروس اصلی پیش معلمان بهتری کلاس کنکور می رفتیم. در آزمون آزمایشی هم شرکت می کردیم و مشاور و پشتیبان داشتیم و ...

همه ی این ها را گفتم که مشخص شود امکاناتمان معمولی و یا حتی خوب بود. با این حال همیشه مطالبه گر بودیم و می خواستیم بهتر از آن را داشته باشیم؛ چه در امکانات فیزیکی و چه در معلم و ... . این روحیه مان می توانست دلایل مختلفی داشته باشد؛ مثل این که تحت تاثیر رسانه ها فکر می کردیم کشورمان چه قدر محروم است و در کشورهای دیگر همه چیز در بهترین حالت ممکن است. یا حتی این حس را نسبت به شهرهای بزرگ تر مانند تهران داشتیم. یا قناعت نداشتیم. یا عادت کرده بودیم نسبت به همه چیز غر بزنیم. یا ... . هرکدام از این ها و میزان تاثیرشان را می توان بررسی کرد. اما یک چیز دیگر هم وجود داشت؛ این که ما برای خودمان به عنوان یک دانش آموز ارزش قائل بودیم و فکر می کردیم حق داریم شرایطمان بهتر از این ها باشد. درست هم می گفتیم ما لیاقتمان بیشتر از این حرف ها بود. همان طور که لیاقت این دانش آموزان هم خییییییلی بیشتر از آنی است که دارند.

اما نمی دانم چرا خودشان این را باور ندارند. چرا ایمان ندارند که شایستگیشان بالاتر از وضع موجود است. خیلی هایشان چون این باور را ندارند، پس تلاشی هم برای بهبود اوضاع نمی کنند و حتی مطالبه ای هم در این زمینه ندارند. متاسفانه خیلی هایشان به همان وضع خوگرفته اند!

  • ۲۳

روزهای پایانی سال

  • ۱۵:۱۴

روزهای پایانی سال است و خودم را با کلاس های دانشگاه و مطالعه برای کنکور ارشد سرگرم کرده ام.

با سرعتی که به پیش می روم، نمی رسم منابع را تمام کنم. برای همین چندان به موفقیت در کنکور 1400 امیدوار نیستم. البته حتی اگر نتیجه خوبی هم در کنکور بگیرم، شاید اصلا انتخاب رشته نکنم.

به نظر می رسد کرونا قصد رفتن ندارد و اصلا دلم نمی خواهد ارشد را هم به صورت مجازی بخوانم. ترجیح می دهم آن قدر صبر کنم تا زمانی که مطمئن شوم کلاس های دانشگاه به صورت حضوری برگزار شوند.

  • ۳۳

اندوه انسان بودن

  • ۱۱:۲۴

اندوه انسان بودن را حس کردم. موجودی فناپذیر که در ذات خود تنهاست؛ اما به توهم بودن با دیگران نیاز دارد: دوستان، بچه ها، عشاق. این توهم جذابی بود. توهمی بود که به راحتی می توانستی به آن خوبگیری.

انسان ها _ مت هیگ

 

  • ۳۰
فاتحی هوشیارم من
چشم به راه‌ خورشید تا بشکوفد طلایی‌رنگ
و در شکوه سپیده‌دم
ایستاده‌ام تنها در هاله‌ای غرورآگین
...
اندره آدی
Designed By Erfan Powered by Bayan